دفاع مقدس، برگ طلایی تاریخ ایران
31 شهریور سال 1359، بچههای ایرانی برای شروع سال تحصیلی جدید آماده میشدند. انقلاب اسلامی در سالهای آغازین خود بود. ناگهان با چند صدا، اوضاع عوض شد. رژیم بعث با حمله به مرزهای غرب و جنوب و حمله هوایی به چند فرودگاه به رهبری صدام حسین جنگ را آغاز کرده بود.
جوانان ایرانی از هر سو برای اعزام به جنوب آماده شدند. دانشآموزان نوجوانی که هنوز به سن اعزام نرسیده بودند، شبانه از خانه بیرون میزدند. با پنهان شدن زیر صندلی قطار و بوفه اتوبوسها خودشان را به جبهه رساندند.
پیر و جوان یک پارچه سرباز شده بودند؛ برای دفاع از میهن.
تجربه جنگ هشت ساله؛ درسی برای امروز
وطن در آن روزها به همه نیاز داشت. هرکسی که در جبهه نبود، در شهر و خانه خودش برای رزمندهها کاری میکرد. از مساجدی که دعای سلامتی سربازان وطن را به خود میدیدند، گروههایی که خوراک و پوشاک برای جبهه تهیه میکردند تا زنانی که چشم به راه خبری از فرزند یا همسرشان بودند.
مردم ایران هشت سال در مقابل ارتشی که پشتش به چندین کشور و کمکهایشان گرم بود ایستادگی کردند. نگاه به زندگی قهرمانان آن روزها، درسهای زیادی برای امروز ما دارد. درسهایی برای شناختن راهی که رفتند.
معرفی 17 کتاب دفاع مقدس؛ دریچه هایی به خورشید خاطرات جبهه ها
در این مقاله تلاش کردیم بهترین کتابهای دفاع مقدس را معرفی کنیم. کتابهایی از خاطرات شهدا، اسرا و مادران قهرمان ایرانی.
1- نورالدین پسر ایران
نورالدین لباسهای غواصی را پوشید و رفت توی آب. بعد از آن بیست و چند ترکشی که خورده بود، چهرهاش تغییر زیادی کرده بود. حتی دکترها هم نتوانستند با انواع و اقسام جراحی، بدن او را مثل قبل بهم پیوند بزنند!
موقع غواصی، اگر آب وارد بینیاش میشد؛ قلوپ قلوپ صدا میداد و مستقیم میرسید به معدهاش! گاهی وقتی او و دیگر غواصها از آب بیرون میآمدند، دهانشان قفل میشد. دندانهای نورالدین دو بار قفل شد و هر بار دو هفته طول میکشید تا از هم بازشوند. هیچ کدام از اینها و انبوه تغییراتی که جنگ با دشمن بعثی برای او ساخت، باعث نشد با خودش فکر برگشتن به تبریز و کنار خانواده را کند.
سید نورالدین عافی پسر ایران بود. او با سن کمی که داشت، به سختی وارد جمع رزمندگان شده بود. آسمان را به زمین دوخته بود تا برسد به خط و خودش را در بیرون کردن دشمن از خاک کشورش، سهیم بداند. حالا وقت برگشتن او نبود. نورالدین با شوخ طبعی و اخلاق خوش تمام رنجها را تحمل میکرد و دم نمیزد. حتی وقتی رفیق دردانهاش امیر یا برادر کوچکترش شهید شدند، نورالدین باز هم جنگید تا یک روز خبر آن جمع باصفا و از خودگشته را به مردم کشورش بدهد.
او با خانم نویسنده، معصومه سپهری مصاحبه کرد. جزء به جزء آن شب و روزها را از بر بود. کتابش چاپ شد. صداقت و سرگذشت او آنچنان به دل مخاطبان نشست که کتاب «نورالدین پسر ایران» بالای 60 بار تجدید چاپ شد. این کتاب از انتشارات سوره مهر منتشر شده و به روایت روزهای دفاع مقدس پرداخته.
2- دختر شینا
«دختر شینا» روایت زنانهای از سالهای دفاع مقدس است. دختر نازپرورده خانه پدری، پس از ازدواج با همسرش، شد زنی که در غیبت مرد رزمنده خانه، بارهای سنگین زندگی را به دوش میکشید.
خانواده کوچک او بعد از گذشت چند سال از زندگی مشترکشان راهی سر پل ذهاب شد. این طوری خودش و بچههایش کمتر تنهایی و غربت ناشی از دوریهای طولانی را حس میکردند و به مرد خانه نزدیکتر بودند. جنگ اما وقتی به جان شهر و کشوری افتاد، همه جا خودش را نشان میدهد. نمیتوان حتی برای لحظهای فراموشش کرد. خصوصا اگر کسی از عزیزان غیرتمندت، برای جهاد رفته باشد.
سر پل ذهابی که جنگ ویرانش کرده بود، در چشم بانو قدمخیر محمدی، شهر ارواح بود. اما زن است و استقامتش!
زندگی در پادگان ابوذر و سر پل ذهاب شروع فصل جدیدی برای آنها شد. شاید یک فرق بزرگ بین شهر خودشان با آن پادگان، همدردی همه آن زنان با همدیگر بودند. اتاقهای کناری هم مهمانهایی مثل قدمخیر و بچههایش داشتند. زنان شجاعی که تا پشت خط جبهه آمده بودند، چند قدم به جنگ نزدیکتر شده بودند اما تمامش را برای آزادی کشورشان به جان میخریدند.
«دختر شینا» روایتی آمیخته از اشک و لبخند است که از زبان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر تعریف شده. بهناز ضرابی زاده نویسنده این کتاب است که با ظرافت روی دیگر سکه جنگ را به نگارش درآورده؛ وجههای از همسران شهدا که سهم بزرگی در ایستادگی آن سالها داشتند.
انتشارات سوره مهر این کتاب را چاپ و منتشر کرده است.
3- پایی که جا ماند
سید ناصر اتفاقات مهم روزش را با کدهای رمزی و کوتاه روی یک کاغذ زرورق سیگار نوشت. پنهانی و در مشت، کاغذ را لوله کرد و انداختش توی لوله سرد و فلزی عصایش. با کمک عصا از روی زمین بلند شد. آن روزها در سرش خیال این بود که عراقیها قصد دارند اسرایی مثل خودش که دارای معلولیت هستند را آزاد کنند.
او که از چهارده سالگی شده بود سرباز امام خمینی کبیر و از بالای دکل با دوربینش عراقیها را رصد میکرد؛ حالا داشت از نزدیک، بدون کمک دوربین و با صدایی واضح آنها را میدید و میشناخت. او فهمیده بود که این خاطرات را باید برای آینده ایران نگه دارد. باید از رصدهایش به مردم ایران خبر میداد. از مظلومیت شهدا، روزهای طولانی و کشدار اسارت، زمین داغ زندان الرشید که موقع شکنجه تن اسرای ایرانی را مثل کباب سرخ میکرد و صدای برخورد کابل با تنهای تشنه و بیجانی که سپر میهن شده بودند. برای همین پنهانی خاطراتش را مینوشت تا چیزی را فراموش نکند.
«پایی که جا ماند» روایت روزهای اسارت سید ناصرحسینیپور از زندانهای مخفی عراق و سرگذشت اسرای مومن ایرانی است که در انتشارات سوره مهر چاپ شد. این کتاب موفق به دریافت تقریظ از سوی مقام معظم رهبری شد و محتوایش از سمت ایشان چنان مهم معرفی شد که توصیه به انتشار کتاب با زبانهای عربی و انگلیسی کردند.
4- مجموعه قهرمان من
دفاع مقدس، هشت سال طول کشید اما چه بسیار شهدا که با حضور چند ماهه یا چند ساله در جبهه دفاع از میهن، ره صد ساله را رفته و به خدا رسیدند. این فضای انسان ساز که نوجوان تا پیر را در خودش داشت، مثل الگویی درخشان برای نوجوانهای امروز عمل میکند. «مجموعه کتاب قهرمان من» سراغ تعدادی از شهدای مرد و زن برجسته ایرانی رفته و هر کدام را در کتابی مجزا معرفی کرده تا برای نوجوانهای امروز، یاد آنها زنده شود و الگویی باشد برای زندگی آنها.
این مجموعه با پرداختن به شهدای خانمی که در روزهای دفاع مقدس به شهادت رسیدهاند، توانسته بخشی از جای خالی این دسته از داستانها را پر کند. سبک پرداخت داستانها و انتخاب بریدههای زندگی هر شهید متناسب با درک این رده سنی است و جایگاه شهدا متناسب با این مسئله بیان شده تا از اثرگذاری مطالب چیزی کم نشود.
داداش ابراهیم، حاج همت، آقا مهدی، خانم امدادگر، عروس آسمانی، بچهها بهنام اسامی تعدادی از کتابهای این مجموعه 28 جلدی است که به تلاش تعدادی از نویسندگان و در انتشارات کتابک چاپ و منتشر شده است.
5- پاییز آمد
کتاب پاییز آمد از خاطرات کودکی بانو فخرالسادات موسوی شروع میشود. جایی از کتاب به شبی میرسد که او به سن ازدواج رسیده بود. با وسواس برگ دلمهها را پر میکرد و گوشه قابلمه میچید. آن شب قرار بود همسر آیندهاش برای خواستگاری بیاید. با خودش حسابی فکر کرده بود. او میدانست مردی را برای زندگی میخواهد که در عین ساده زیستی، حاضر باشد جانش را فدای انقلاب و اسلام کند.
فخرالسادات زیر چشمی به مادرش نگاه میکرد که مخالف سر سخت چنین ازدواجی بود. او آدم زندگی تجملاتی نبود. همین چند روز پیش مادرش توی کیف دستیاش یک داس کوچک پیدا کرده بود. داس را برای کمک به روستاییها و دروی گندم در اردوهای جهادی نگه میداشت. دختری نبود که خریدن پارچههای هفت رنگ و النگو طلای چند ردیفه دلخوشی باشد برایش. زندگی خوب در نظر او ملاکهای متفاوتی داشت.
او پای انتخابش ایستاد. پسر پاسداری که آن شب برای خواستگاری آمد؛ با کلی زحمت بله را از خانواده عروس گرفت. زندگی ساده اما عاشقانه فخرالسادات با سردار شهید احمد یوسفی شروع شد. زندگی که در کنار مرد خوش اخلاق و مومنی چون احمد یوسفی، درسهای زیادی برای او داشت.
چند سال بعد از زندگی مشترکشان بود که شهید احمد یوسفی در جبهه به آرزوی قبلیاش یعنی شهادت در راه خدا رسید.
کتاب «پاییز آمد» از زبان همسر شهید روایت شده و از همین رو فرصت آشنایی دقیقتر با صفات و رسم زندگی شهید را برای مخاطب فراهم کرده. این کتاب به قلم گلستان جعفری نوشته شده و در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
6- سلام بر ابراهیم
شهید ابراهیم هادی، جوانی بود ورزشکار و خوش اخلاق که حاضر نمیشد ایمانش را با چیزی از دنیا تاخت بزند. او مدام تلاش میکرد تا خودش را در مسیر بندگی نگه دارد. همین تلاش و خاطرات او بود که بعد از جنگ وقتی در قالب کتاب «سلام بر ابراهیم» چاپ شد، توجه خیلیها را به خودش جلب کرد. او به یکی از معروف ترین شهدای هشت سال دفاع مقدس ایران تبدیل شد. زندگینامه و خاطرات او در دو جلد با عنوان «سلام بر ابراهیم» به چاپ رسیده.
این خاطرات از زبان افراد مختلف که در خانواده، جبهه یا محله با شهید در ارتباط بودند نوشته شد. همین گوناگونی خاطرات بود که در مجموع مثل یک پازل واحد عمل کرد و چهره شهید ابراهیم هادی را از وجههای مختلف معرفی کرد.
صفایی که در وجود شهید ابراهیم هادی لانه کرده بود، او را به الگویی برای جوانانی تبدیل کرد که جنگ را ندیده بودند اما با شنیدن خاطرات شهید، دوست داشتند به جای یکی از همرزمان یا دوستانش تنها برای لحظاتی فرصت همصحبتی با او را داشته باشند.
کتاب «سلام بر ابراهیم 1» و «سلام بر ابراهیم 2» با تلاش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی چاپ و منتشر شد تا فرهنگ ایثار این شهید دفاع مقدس به نسلهای بعد از خودش معرفی کند.
7- من زندهام
چهار دختر ایرانی که اسیر بعثیها شده بودند؛ گوششان را چسباندند به دیوار سرد سلولشان. فهمیده بودند اسرای سلول سمت چپی هم ایرانی هستند. با مشت روی دیوار ضرب میگرفتند بلکه کسی از آن سمت دیوار جوابی بدهد. آرام و شمرده نفس میکشیدند. باید میفهمیدند جنگ تمام شده یا هنوز ادامه دارد. از نگهبان سلول، چیزی جز تکرار یک جمله شنیده نمیشد: «ممنوع است!»
آن چهار دختر نیروهای داوطلب هلال احمر بودند که کمی بعد از حمله بعثیها به خاک ایران اسیر شده بودند.
بعث اسم آنها را گذاشته بود: بنات الخمینی!
ارزش این چهار دختر برای رژیم بعث خیلی زیاد بود. همپای فرماندهان بالا رده به حساب میآمدند. زندگی در اسارات برای دختران ایرانی سخت و سنگین میگذشت. هیچ کدامشان نمیخواستند کوچکترین برگ برندهای به دست دشمن بدهند. با وجود چهار سال اسارت و کمبود نیازهای ضروری، غربت میان نامحرمان بیرحم بعثی و ضربههای قنداق اسلحه که بر شانههایشان کوبیده میشد، آنها با افتخار به ایران بازگشتند تا به قول خودشان، پری از عقاب کنده باشند.
«من زندهام» یکی از بهترین کتابهای دفاع مقدس است که به خاطراتی متفاوت از آن روزها پرداخته.
این کتاب از دل روزهای سخت دخترانی قهرمان بیرون آمده که شناختی متفاوت از صفای وجود رزمندگان ایرانی را نشان میدهد.
«من زنده ام» به قلم بانوی آزاده معصومه آباد نوشته شده و در انتشارات بروج به چاپ رسید.
8- وقتی مهتاب گم شد
با داغ شدن آتش انقلاب در شهرهای ایران، جز انقلابی که در کشور اتفاق افتاد؛ جوانانی مثل علی خوش لفظ هم دچار تحولات بزرگی شدند.
علی خوش لفظ که به مناسبت نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، اسم جمشید را گرفته بود؛ ترجیح داد نامش را به علی تغییر بدهد. فعالیت در مسجد محل و پخش کردن اعلامیه، علی را به پسر سر به راهی تبدیل کرد. پنجه بوکسش را دور انداخت. عکس هنرپیشههای روی دیوار اتاقش که همیشه مادر را ناراحت میکرد، کند و دل داد به مدرسه و مسجد.
با شروع جنگ بود که علی راهی بسیج شد. مسئول اعزام وقتی شناسنامه او را دید، گفت حداقل دو سال تا اعزام فاصله دارد!
دفعه بعدی علی شناسنامهاش را توی آب خیساند تا تاریخ تولد محو شود! مسئول اعزام دوم، مجوز حضور در لیست نیروهای آموزشی را به او داد. به همین ترتیب بود که او هم رسید پای اتوبوس اعزام. پوتینها به پایش گشاد بود و اسلحه تنها چند سانت از قد خودش کوتاهتر بود. اما جبهه تمام چیزی بود که علی میخواست.
او رفت و با کتاب خاطراتش برگشت. جز کتاب، تعداد زیادی ترکش هم در جانش لانه کرده بودند. اسم کتاب خاطرات او «وقتی که مهتاب گم شد» است.
جانباز علی خوشلفظ در سال 1396 به دوستان شهید و آسمانیاش پیوست. «وقتی مهتاب گم شد» یکی از بهترین کتابهای دفاع مقدس است که به قلم حمید حسام و در نشر سوره مهر منتشر شده.
9- معبد زیر زمینی
«معبد زیر زمینی» ماجرای یک عملیات بزرگ و موفق در دفاع مقدس است. درباره روزهایی که رزمندگان تلاش میکردند تونلی زیر زمینی و استراتژیک به دل دشمن حفر کنند. این تونلها شدند برگ برنده عملیات فتح المبین. آنچه که این اتفاق را خاص کرد، چگونگی حفر بیدردسر تونلها بود که یک دنیا اما و اگر داشت ولی به دست مقنیکارهای یزد انجامش ممکن شد.
شهید حاج غلامحسین رعیت برای شروع کار به یزد رفت تا نیروهای کمکی را از قناتها بیرون بیاورد و راهی جبهه کند.
الیاس یکی از مقنیکارها بود که وقتی نشست توی ماشین، نفس عمیقی کشید. در ساکش کلنگ دسته چوبی خودش را داشت و چند تکه لباس. او همراه حاج غلامحسین رعیت راهی جبهه میشد تا برای کندن تونل همکاری کند. با خودش فکر کرد وقتی با اتمام کارش به روستا برگردد، کلی خاطره از زندگی در جبهه دارد. با آنها میتوانست به دختری که عاشقش بود ثابت کند آدم بیدست و پایی که مادر و دایی میگفتند نیست و کاری کرده کارستان...
«معبد زیر زمینی» کتابی است که سراغ یکی از مهمترین اتفاقات و ابتکارات دفاع مقدس رفته؛ ابتکاری که تا قبل از این کتاب کمتر به آن پرداخته شده بود و حالا با زبان داستانی و روان به اثری خوشخوان تبدیل شده.
معصومه میرابوطالبی نویسنده این کتاب است و انتشارات جمکران آن را چاپ کرده.
10- آن بیست و سه نفر
بیست و سه نوجوان رزمنده که اسیر بعثیها شده بودند، با هر چرخش لاستیک ماشین از خاک ایران دورتر میشدند و به به غربت اسارت نزدیکتر.
با شروع جنگ و پخش شدن اخبار جنگ از رادیو و تلوزیون، هر کدام آنها تلاششان برای اعزام را به شکلی شروع کرده بودند. با دیدن عکس رفقای جوانشان روی دیوارهای آجری کوچه از خودشان میپرسیدند: پس من چی کاره ام تو این جنگ؟
سنشان کم و جثهشان کوچک بود. هنوز اثری از ریش و سبیل روی صورتشان پیدا نبود و این راه رفتن به جبهه را سخت میکرد. هر کدام از آن بیست و سه نفر خودشان را به سختی به جبهه رساندند و حالا همسرنوشت شده بودند. آنها میرفتند تا هشت سال و سه ماه اسارات را تحمل کنند و سربلند به وطن برگردند. هشت سالی که راحت نگذشت.
اولش با سیلی و بازجویی شروع شد و بعد رسید به تلاش بعثیها برای استفاده تبلیغاتی از آنها.
کتاب «آن بیست و سه نفر» روایت استقامت ایمان و خلوص نیت رزمندگان ایرانی در اسارت است که به قلم احمد یوسفزاده نوشته شده. او که خودش یکی از آن بیست و سه نفر بوده، آنچه را با گوشت و پوست و استخوان درک کرده را نوشته تا یاد آن روزها را زنده نگه دارد.
«آن بیست و سه نفر» که جزو بهترین کتابهای دفاع مقدس است، در انتشارات سوره مهر چاپ شده.
11- مهاجر سرزمین آفتاب
کونیکو یامامورا دختر ژاپنی بود که اخلاق پدرش را مثل کف دست از بر بود. پدر از هر چیز خارجی بدش میآمد. اصلا چیزهای خارجی را حساب نمیکرد. این را خود کونیکو میدانست اما دل آدم که صبر نمیکند به حرف پدر یا دیگری گوش بدهد. دل کونیکو وقتی پسری ایرانی را دید پسند کرد! وضع دل پسر ایرانی هم فرقی با دل کونیکو نداشت.
او دید که پسر ایران رفت توی اتاقی و روی تکه پارچهای خم و راست شد. هر چه فکر کرد نفهمید دلیل کارهای پسر چیست. همان لحظه بود که واسطهای آمد و پیغام پسر ایرانی را آورد.
کونیکو برای زندگی با او باید تغییرات زیادی را ایجاد میکرد که خوب هم توانست از پس آنها بربیاید. این موفقیت نتیجه یک برداشت شخصی نیست. این را سرنوشت فرزند آن دو نفر ثابت میکند. پسر آنها در دوران حمله رژیم بعث به خاک ایران، رزمنده نوجوانی بود که به مقام شهادت رسید.
کتاب مهاجر سرزمین آفتاب روایت زندگی این بانوی مسلمان است که با ورود به فرهنگ ایرانی و روزهای پر تب و تاب انقلاب به خوبی با آن سازگار شده و نقش ماندگار خود را در آن روزها ثبت کرد. او که حالا به عنوان یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران شناخته میشود؛ در این کتاب به روایت زندگی خود پرداخته.
«مهاجر سرزمین آفتاب» نوشته حمید حسام و مسعود امیرخانی در نشر سوره مهر منتشر شده است.
12- تنها گریه کن
مادر وقتی دید پسر نوجوانش محمد، بنای رفتن به جبهه را دارد، مخالفت نکرد. مادر دل محمد را خوب میفهمید. خودش را به یاد آورد. از بچگی هر جا که کاری از دستش برمیآمد را انجام میداد تا سهم خودش را ادا کرده باشد. بعد از ازدواجش شد زنی در رأس فعالیتهای انقلابی. برایش مهم بود خون آن تنهای نیمه جانی که در تظاهرات دیده بود، بینتیجه به زمین نریخته نباشد. میخواست برگشتن امام خمینی را به ایران ببیند. با بچههایش میرفت به هرجا که لازم بود. آنها را مثل خودش تربیت کرده بود. جنگ که شروع شد، باز هم به دنبال نقش خودش گشت. دید رزمندهها به کمک نیاز دازند. خانهاش را کرد پایگاه کمکهای مردمی.
همسایهها از صبح میآمدند برای کمک. یک روز بساط پختن مربا و یک روز دوختن لباس برپا بود.
خب محمد هم در همان خانه و زیر دست همان مادر قد کشیده بود. معلوم بود به این سن که برسد میرود دنبال نقش خودش.
محمد رفت. مادر صبور بود. حتی بعد از شهادت پسر هم صبر به خرج داد. اما او دوباره محمد را دید. سالها بعد از شهادت پسرش. وقتی پای مادر از درد به سختی تکان میخورد.
کتاب تنها گریه کن به قلم اکرم اسلامی، درباره زندگی بانو اشرف سادات منتظری است که پسر 17 سالهاش محمد معماریان در دفاع مقدس به شهادت رسید.
این کتاب در انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.
13- پرواز تا بینهایت
وقتی عباس بابایی مطمئن شد همه خواهر و برادرانش خوابند، بیصدا لباسهایش را پوشید و از خانه زد بیرون. به مدرسهاش که رسید از دیوار آجری رفت بالا و پرید توی حیاط مدرسه. جاروی دسته بلند گوشه حیاط بود. آرام آرام حیاط را جارو زد و برگهای خشک و زبالهها را ریخت توی سطل. بعد رفت توی راهرو مدرسه و آنجا را هم تمیز کرد. دیده بود سرایدار مدرسه به خاطر ضعفی که داشت از انجام کارها عقب مانده. نمیخواست آن مرد و همسرش کارشان را از دست بدهند.
پدر شهید هم گواهی میدهد که عباس بابایی از بچگی با بقیه فرق داشت. دل مهربان و درک زیادش او را به پسری محبوب در خانواده و محل تبدیل کرده بود. بعدها در محیط کار و جامعه هم همین طور بود. او که در رشته پزشکی قبول شده بود، برای ورود به دوره خلبانی تلاش کرد و در نهایت به عضویت نیروی هوایی ارتش درآمد.
کتاب پرواز تا بینهایت مجموعه خاطرات شهید عباس بابایی است که از افراد مختلف جمع آوری شده. این کتاب در سه بخش: از کودکی تا انقلاب_ از انقلاب تا رشادت_ رشادت تا شهادت، تدوین شده است.
مطالعه این کتاب فرصت آشنایی با شخصیت و کردار سرلشگر شهید عباس بابایی را به مخاطبان میدهد. او نه فقط در بزرگسالی، بلکه از کودکی با روحش در آسمان پرواز میکرد و در نهایت در دفاع مقدس حین انجام ماموریت و پرواز به شهادت رسید.
کتاب «پرواز تا بینهایت» در نشر آجا به چاپ رسیده است.
14- عارفانه
روز تشییع شهید احمدعلی نیری، آیت الله حق شناس خطاب به مردم عرض کردند: «بروید تهران را بگردید. ببینید مثل این آقا احمدعلی دیگر پیدا میشود یا خیر؟»
احمدعلی شاگرد آیت الله حق شناس بود. شش روز پس از شهادتش در جبهه، مراسم تشییع او برگزار شد. دست راستش روی سینه بود. همرزمانش میگفتند قبل از شهادت به اباعبدالله سلام داده و دست احترامش روی سینه مانده.
فضائل احمدعلی آنقدر زیاد بود که در ذهن هرکسی که با او در ارتباط بود، چیزی به یادگار باقی مانده بود.
آنچه میان تمام خاطرات مشترک است، کنترل او بر هوای نفس و مراقبه از اعمالش بود. احمدعلی آنچنان برای نماز اول وقت اهمیت قائل بود که هیچ چیز مانع تعویق نمازش نمیشد. یک روز که چیزی به شروع امتحان نمانده بود، احمدعلی راهی نمازخانه شد تا نماز ظهرش را بخواند. هرچه دوستش از اخلاق تند معلم و از دست رفتن امتحان گفت، احمدعلی توجهی نکرد. آن روز معلم با بیست دقیقه تاخیر و همراه با احمدعلی وارد کلاس شد تا به همه کسانی که پس از شهادت او خاطراتش را میشنوند نشان دهد دست خدا از دست همه بالاتر است.
این کتاب به زندگی عارفانه شهید احمدعلی نیری پرداخته که الگویی کم نظیر برای همه بود. «عارفانه» در گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی چاپ و منتشر شده است.
15- خاکهای نرم کوشک
با مرور زندگی شهید عبدالحسین برونسی، معنای این کلام که لباس شهادت بر هر تنی نمینشیند را بهتر میتوان درک کرد.
شهید برونسی انگار از کودکی با اطاعت از خدا میخواست به جایگاهی برسد که پایان عمرش از مرگ بیهدف فاصله داشته باشد. زندگی پر اتفاق او مدام از هر راهی امتحانش کرد اما او خود را تنها لایق بندگی خدا میدید.
قبل از انقلاب بود که عبدالحسین از روستای خود راهی مشهد شد تا بتواند نان حلال دربیاورد. نان هر کاری را قبول نداشت. جایی که صاحب کارش کم فروشی میکرد، نمیماند. آنقدر بالا و پایین کرد تا رفت سراغ بنایی و شد اوستا کار. همزمان درسهای حوزه را میخواند. حتی یک بار برگشت به روستای خودشان؛ نوجوانها را جمع کرد و گفت هرکس بیاید مشهد پای درس حوزه، خرجش را میدهد.
کارهای انقلابی، پای ثابت روزهای او بود. سر همین فعالیتهایش بود که برای بار دوم دستگیرش کردند. همسرش مانده بود با نوار و کتابهای رساله امام. میدانست با سابقهای که از شئهرش هست، کمکم سر و کله ساواکیها پیدا میشود. متکا را باز کرد و چندتا نوار را بین پرهایش قایم کرد. باقی نوارها را توی فرش لوله شده گوشه اتاق چید.
ساواکیها از در و دیوار خانه پریدند تو. حکم اعدام شهید برونسی را رد کرده بودند برای تهران. ولی خواست خدا چیز دیگری بود. آن مرد مبارز به روزهای دفاع مقدس رسید. در آن میدان از خودگذشتگیها کرد و در آخر حین عملیات بدر به شهادت رسید.
کتاب خاک های نرم کوشک زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی است که به نقل از آشنایان و همرزمان شهید روایت شده و به قلم سعید عاکف نوشته شده. این کتاب که جزو بهترین کتابهای دفاع مقدس است در نشر ملک اعظم به چاپ رسیده.
16- شاهرخ حر انقلاب
قصه شهید شاهرخ ضرغام از سالهای پیش از انقلاب شروع میشود. از روزهایی که شاهرخ با آن هیکل درشت و ورزشکاری که داشت، رفقا و نوچههای خاص خودش را دست و پا کرده بود. رفقایی که دعوا و چاقو کشی، مثل آب خوردن عضو ثابت روزشان بود. مادر شاهرخ که زنی مومن با خدا بود از عاقبت شاهرخ میترسید. وقتی میدید شاهرخ به کاباره میرود و مست برمیگردد، دلش میشکست. مدام روی سجاده با گریه و التماس از خدا میخواست از شاهرخ سربازی برای امام زمان دربیاید. سند خانهشان امانتی بود دست طاقچه که هر هفته برای آزاد کردن شاهرخ از بازداشتگاههای شهر برده میشد.
شاهرخ اما در وجودش ظرفیتهای بزرگی داشت. در همان عالمی که بود از شاه و شاهزادههای آن روزگار متنفر بود. برای ناموس هرکس که بود رگ غیرتش بیرون میزد و کار خیر هم میکرد.
سینه زنی برای امام حسین بود که زمینه تغییرات را در او آماده کرد. شاهرخ یک روز که آمد خانه، سینهاش را به مادر نشان داد. رویش خالکوبی کرده بود: خمینی، فدایت شوم!
رفته رفته مسیر شاهرخ عوض شد آنقدر که رسید به جبهه و آنجا شد دلاوری رشید که هیچ کس نمیتوانست تصور کند در گذشته او چه خبر بوده.
کتاب «شاهرخ حر انقلاب» به روایت زندگی و تغییرات شاهرخ پرداخته. شاهرخ ضرغام از شهدای دفاع مقدس است، او قصهای پرکشش و سرشار از امید دارد که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری شده.
17- محمد؛ مسیح کردستان
کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» درباره مردی است که تلاشهای صادقانه و شبانه روزی او مردم کردستان را از چنگ چریکهای فدایی خلق و حزب دموکرات رها کرد و به همین سبب محبوبیت زیادی را بین مردم آن شهر کسب کرد.
شهید محمد بروجردی که جوانیاش را با فعالیتهای سیاسی و تبلیغاتی بر ضد شاه سپری کرده بود، با بازگشت امام خمینی (ره) مسئولیت حفاظت از ایشان را بر عهده گرفت. اینها تنها بخش کوچکی از فعالیتهای موثر شهید بروجردی است.
شهید بروجردی که با پذیرش فرماندهی سپاه مخالفت کرده بود، تلاش کرد تا بر قلب مردم کردستان فرماندهی کند و آن را برای ایران نگه دارد.
کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» به معرفی زندگینامه این شهید در 700 صفحه پرداخته.
نوشتن این کتاب برای نویسندهاش نصرتالله محمودزاده، حدود 19 سال زمان برد. نویسنده که با خود شهید ملاقاتی نداشته، برای نوشتن کتاب سراغ یاران شهید بروجردی رفت و با 650 ساعت مصاحبه و تکاپوی فراوان در زندگی شهید، به کتاب دقیق و کم نقصی رسید که کاملترین اثر برای معرفی شخصیت آن شهید است.
کتاب «محمد، مسیح کردستان» پر از حرفهای دسته اول است که به معرفی شخصیت چند وجهی شهید پرداخته است.
این کتاب در انتشارات روایت فتح چاپ و منتشر شده است.
نقش ما کجای این پازل است؟
پس از مطالعه کتابهای خاطرات دفاع مقدس، با خودتان فکر کنید. پس از آن همه رشادت و شهادتی که جوانان وطن انجام دادند، حالا نقش ما چیست؟
امروز که ایران سرافراز به لطف مقاوت مادران شهدا و خون فرزندشان آزاد است؛ ما چه وظیفهای در برابر آنها داریم؟
شهید را معرفی کن!
پس از مطالعه بهترین کتابهای دفاع مقدس، لیستی از افرادی که میشناسید را در ذهنتان بسازید. هر کدام از این کتابها برای کدامشان مناسب است؟ با هدیه دادن کتابهای دفاع مقدس، در معرفی فرهنگ زندگی شهدا و زنده نگه داشتن یاد آنها سهیم باشید.
خاص مثل کتاب!
کدام یک از این کتابها برایتان جالبتر بودند؟ آیا کتابی بود که شما را تحت تاثیر قرار بدهد؟ برایمان از تجربه مطالعهتان بنویسید.



