کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات شفاهی هشتسال دفاع مقدس است که با روایت سردار شهید علی خوشلفظ، برای ما به یادگار ماندهاست.
گفتههای عینی این شهید از روزهای بارش گلوله و دویدن میان دود گازهای شیمیایی، به واسطه ساعتها مصاحبه و تدوین و نگارش توسط حمید حسام برای ما بهجای ماندهاست و یک روزنگاره متفاوت از زندگی در شلمچه تا جزیره مجنون را به نگاه مخاطب میکشاند.
در بخشی از آن میخوانیم:
گوشهای نشسته بود و آرام قرآن میخواند. آنجا، در خط، هم خطر عراقیها بود و هم خطر ضد انقلاب داخلی. قبل از اینکه او مرا ببیند اسلحه را برداشتم و سینهخیز تا نزدیکش رفتم؛ جوری که فکر کند دشمنم. گلنگدن کشیدم. سعی کردم مرا نبیند، اما صدا را بشنود. هیچ عکسالعملی نداشت. دوباره گلنگدن کشیدم، طوری که اگر برای خودم این صحنه پیش میآمد حتماً میترسیدم، اما باز هم عکسالعملی نشان نداد. آرام و با طمأنینه قرآن میخواند. بلند شدم و بیاینکه سلام کنم با تندی گفتم: «فکر نمیکنی کومله و دموکرات تا دم گوشت بیایند؟» لبخندی زد و سلام کرد: «تویی علی آقا؟ نه علی جان، کومله و دموکرات نمیآیند. اینجا هیچ اتفاقی نمیافتد.» وقتی گفت اینجا اتفاقی نمیافتد به فکر رفتم، یعنی کجا برای علی اتفاقی خواهد افتاد که این قدر با اطمینان میگوید: «اینجا اتفاقی نمیافتد.»
نظرات