کتاب لواسان تا کانی مانگا روایتی مستند و الهامبخش از زندگی، عقاید و مجاهدتهای سردار شهید مهدی خندان است که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآمده است؛ فرماندهای که از نوجوانی با دغدغههای فکری و دینی رشد کرد و به یکی از چهرههای برجسته میدان جهاد و مقاومت بدل شد. این اثر که به سبک سالشمار نگاشته شده، از سالهای ابتدایی زندگی او در لواسان آغاز میشود؛ سالهایی که در آن شهید خندان با علاقهمندی به تحقیق و بحثهای سیاسی و مذهبی، بهویژه با الگو گرفتن از شخصیتهایی همچون شهید بهشتی، مسیر رشد فکری و انقلابی خود را ترسیم کرد.
نویسنده با دقت به وقایع تاریخی و اجتماعی، نقش فعال این شهید را در جریانهای انقلابی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به تصویر کشیده است. از جمله راهاندازی تظاهرات دانشآموزی، تعطیلی مدرسه، فعالیت در حزب جمهوری اسلامی، تأسیس کتابخانه روستا، عضویت در جهاد سازندگی و نهایتاً حضور در جبهههای دفاع مقدس، از بخشهای مهم زندگی شهید خندان است که در این کتاب به آنها پرداخته شده است.
شهید مهدی خندان تنها یک رزمنده نبود، بلکه جوانی اندیشمند و دغدغهمند بود که از همان نوجوانی راه روشنی را برای خود ترسیم کرد و تا آخرین لحظات زندگی، بر مسیر آرمانخواهی و مقاومت پای فشرد. کتاب «لواسان تا کانی مانگا» تصویری زنده از این مسیر پرشور ارائه میدهد و خواننده را با شخصیتی آشنا میکند که روحیهای خستگیناپذیر، تفکری عمیق و ایمانی استوار داشت. این کتاب برای علاقهمندان به زندگینامه شهدا، پژوهشگران حوزه دفاع مقدس و نسل جوانی که به دنبال الگوهای واقعی هستند، اثری خواندنی و اثرگذار است.
کتاب لواسان تا کانیمانگا را به علاقهمندان زندگینامه شهدا، پژوهشگران حوزه دفاع مقدس و جوانانی که در پی الگوهای واقعی و الهامبخشاند پیشنهاد میکنیم. این کتاب روایتی زنده و مستند از رشد، تفکر و مجاهدت یک فرمانده جوان در مسیر انقلاب و جنگ تحمیلی است.
عملیات والفجر یک بود. حاج همت که به شدت نگران چگونگی وضعیت صحنه نبرد بود تمامی کادرهای اطلاعاتی و عملیاتی خود را برای یاری رزمندگان به خطوط مقدم فرستاد و سرانجام، خود نیز در روز سوم عملیات رهسپار خط مقدم شد.
سعید قاسمی؛ مسئول وقت اطلاعات لشکر ۲۷ می گوید: در گرماگرم عملیات والفجر ۱ به گمانم روز دوم یا سوم بود، داشتیم توی خط، به اوضاع رسیدگی می کردیم.
توپخانه ی سپاه چهارم ارتش بعث هم مثل ریگ روی سر بچه ها آتش می ریخت.
رفته بودیم سمت بچه های گردان مقداد. آنجا، من بودم، مهدی خندان و مجید زادبود با یکی دو تای دیگر از دوستان زیر آن آتش سنگین، ناگهان دیدیم یکی از این وانت تویوتاهای قدیمی معروف به «لگنی، دارد گرد و خاک کنان و بکوب می آید جلو همچین که راننده اش ترمز کرد در طرف شاگرد باز شد و وسط آن گرد و
خاک، دیدیم حاج همت آمده پیش ما!
یک لحظه توی دلم گفتم یا امام زمان همین یکی را کم داشتیم حالا بیا و درستش کن. اگه الان یه گلوله ی توپ بیاد اینجا.....
نظرات