کتاب ما زندهایم اثر سعید اسلامی از نشر ستارگان درخشان، مجموعهای تأملبرانگیز از حکایات حقیقی و شگفتانگیز درباره حضور معنوی شهدا در زندگی امروز ماست. این اثر بر پایه تفسیری مختصر از آیه «عند ربهم یرزقون» نوشته شده و نشان میدهد که جایگاه شهدا محدود به گذشته نیست، بلکه در رفتار، خوابها، تصمیمها و لحظات روزمره ما نیز جاری است.
هر داستان در این مجموعه مانند سفری فصلی به دل خاطرات و رؤیاهاست؛ گاهی نسیمی بهاری حس پاکی و اخلاص را در وجود مخاطب زنده میکند، گویی گلستان یاد شهدا در برابر چشم جان میگشاید. در فصل تابستان، آفتاب گرم خوزستان را بر پیکر شرحهشرحه شهیدانی مجسم میسازد که برای اعتلای ایمان و میهن جان فدا کردند. در پاییز، برگهای دل از تنههای پرصلابت خاک جدا میشوند و در فضای معنوی معلق میمانند تا نشانی از رهایی و امید به جا بگذارند. ردپای زمستان اما مظلومیت و معصومیتی است که با بارش اشک بر گونهها، یادآور مظاهر سینهسوز شهادت میشود.
سعید اسلامی با نثری روان و بیتظاهر، روایتهای کوتاه و گاه رازآلود را پیش چشم خواننده میگذارد. حکایاتی از کسانی که در خلوت خود، نشانهای از شهدا را دیده یا در خواب پیامآوری از جانب آنان دریافت کردهاند؛ رخدادهایی که با نام و یاد شهدا معنا یافته و گواهی بر جاودانگی اثر اخلاقی و روحی آن بزرگواران است. این حکایتها، بیآنکه به شعار یا اغراق متوسل شوند، عمق تأثیر شهادت و رموز پنهان آن را در زندگی عادی به تصویر میکشند.
ما زندهایم دریچهای است به دنیایی که در آن زندگی و مرگ، خاک و افلاک تلاقی میکنند. خواندن این کتاب، مخاطب را با نگاهی آمیخته با اشک و آفرین به شهدا، و با اطمینانی تازه نسبت به رحمت و آمرزش الهی، بازمینشاند. هر صفحه از این کتاب یادآور آن است که هر که باشی و هر چه کرده باشی، امید به خداوند تبارک و تعالی و اعتماد به تکیهگاه همیشه حاضر شهدا، چراغ راهی است برای گام نهادن در مسیر زندگی.
این کتاب را به همه علاقهمندان به خاطرات شهدا و جویندگان تجربههای معنوی در زندگی روزمره پیشنهاد میکنیم؛ بهویژه کسانی که به دنبال لمس حضور شهدا در لحظههای ساده و واقعی زندگی هستند.
به طور اتفاقی داشتم از جلوی مزار اکبر رد میشدم دیدم چند ماشین توقف کرده اند و عده ای زن و بچه در کنار قبر شهید شیرودی نشسته اند. از قیافه هایشان معلوم بود که اهل شمال نیستند. جلو رفتم و بدون اینکه خودم را معرفی کنم بعد از سلام کردن به یکی از آن خانم ها گفتم:
شما این شهید را می شناسید؟
گفت: کی هست که این شهید را نشناسه همه مردم ایران به این
شهید افتخار میکنند.
بعد ادامه داد و گفت: «من یک مشکل بزرگی داشتم. همه راه ها به روی من بسته شده بود تا اینکه خدا را به حق این شهید عزیز قسم دادم و نذر کردم که مشکلم حل بشه خدا را شکر گرفتاری ام برطرف شد و حالا آمده ام به زیارت قبر شهید شیرودی
بعد رو کرد بهم و گفت: «این شهدا همه وجودشان را در راه خدا فدا کردند. اینها نزد خدا خیلی آبرو دارند شما هم اگر مشکلی داشتی بیا اینجا.
نظرات