مطالعۀ زندگینامۀ بزرگان یکی از بهترین راهها برای باز کردن یک دریچۀ معرفت به زندگی آنهاست. با هر قدم که در راه شناخت قهرمانان ملّی یا دینی برمیداریم، ذرهای بیشتر در برابر این خورشیدهای تابان قرار خواهیم گرفت و در پرتو آنان جوانه خواهیم زد. حالا میخواهیم شرح داستانهایی از زندگی پهلوانی را بخوانیم که منتهای آرزوهایش، نه ثروت و قدرت و شهرت، که یک عمل مخلصانه تنها برای رضای خدا بود.
دورۀ دوجلدی کتاب «سلام بر ابراهیم» مجموعهای از جلد اول و دوم زندگینامۀ شهید ابراهیم هادی است که ناشران این اثر، آن را در یک جلد تدوین کردهاند. هر دو جلد این کتاب پیش از این در فهرست پرفروشترین کتابهای ایرانی قرار گرفتهاند و مجموعه تیراژ آنها به یک و نیم میلیون نسخه نزدیک میشود! بنابراین واضح است که محتوای این کتاب، داستان زندگی یک انسان عادی نیست و این خاص بودن را، میتوانید به روشنی در تأثیرات آن بر سطح جامعۀ جوان ایران ببینید. شهید ابراهیم هادی در سال 1336 در شهر تهران متولد شد و روحیۀ جهادی در او چنان به چشم میخورد که تا پیش از شروع دانشگاه، در چندین رشتۀ ورزشی و گروه فرهنگی تجربه کسب کرده بود. اما این کشتیگیر بااخلاق به دستاوردهای بسیاری که در ورزش، و سپس در حوزه و دانشگاه و انقلاب و... علاقهای نداشت و تنها به دنبال خلوتی بود بین خود و خداوند خود تا در راه رضایت او کوشش کند.
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، برای گردآوری این اثر، با تلاش بیوقفه و شبانهروزی خود و با هدف دستیابی به بهترین روایتها و خاطرات بهجامانده از این شهید بزرگوار، توانستند تنها بخشی از دِین بزرگی را که این پهلوان ایرانی به گردن یایک ما دارد، ادا کنند. این کتاب شامل زیباترین خاطرات با پیامهای تکاندهندهای است که از زندگی روزمره و عادی شهید ابراهیم هادی نقل شدهاند؛ به همین دلیل است که خداوند پیکر او را پس از شهادت در عملیات والفجر مقدماتی، در همان کانالها پنهان کرد تا برای همیشه سعادت و عنوان شهید مفقودالأثر را، چون ستارهای بر دوش خود حفظ کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«دوران جوانی ما با هم طی شد. ابراهیم آن زمان در بازار کار میکرد. عصرها نیز با هم بودیم و مسجد میرفتیم و... یک روز به او گفتم: «ابراهیم، دقت کردی چقدر از این جوانهای محل فاسد شدند؟ بیشترشان سراغ مشروب و کارهای خلاف رفتهاند و...» ابراهیم با تکان دادن سر تأیید کرد و گفت بیا یه کاری بکنیم. یه هیئت راه میاندازیم و بچهها را دور هم جمع میکنیم. با چند نفر دیگر هم صحبت کرد و هیئت را راه انداخت. اولین جلسات در روزهای سهشنبه در منزل خودشان داخل کوچه تجلّی برگزار شد. آنجا منزل کوچکی بود که از دو اتاق تودرتو تشکیل میشد و حیاط کوچکی داشت.
پدر بزرگوار ابراهیم دم درب مینشست و بساط چایی را راه میانداخت و به رفقای هیئتی خدمت میکرد. یک سخنران داشتیم و بعد هم من و ابراهیم مداحی میکردیم. آن زمان سن و سال ابراهیم کم بود ولی با این حال مداحی او خوب بود. اشعار مداحی را ابتدا برای دل خودش میخواند و اشک میریخت. حالات او روی بقیۀ افراد هیئت اثر میگذاشت. بعد از پایان برنامۀ هیئت، بعضی هفتهها ابراهیم برای رفقا شام تهیه میکرد. کمکم برخی جوانان که به راههای خلاف کشیده شده بودند، پایشان به جلسات هفتگی باز شد.»
نظرات