پاییز را به فصل عاشقانهها میشناسند، فصل برگهای ریخته زیر پا، فصل بارانهای بیهنگام اما این فصل برای خانم موسوی، معنی دیگری هم داشت، پاییز فصل شهادت سردار بود.
کتاب «پاییز آمد» نوشته گلستان جعفریان، داستانی احساسی و عمیق است که به زندگی و عشق شهید احمد یوسفی و همسرش میپردازد. این اثر به زندگی روزمره و چالشهای این زوج میپردازد و نشان میدهد که چگونه عشق و ایمان میتواند در سختترین شرایط زندگی، نیرویی برای ادامه مسیر باشد. احمد یوسفی بهعنوان یک جوان مومن و فعال در جبهههای جنگ، با مسائل مربوط به فراق و دوری از خانواده و همسرش روبهرو میشود. همسرش نیز در غیاب او، بار مسئولیتهای زندگی را به دوش میکشد و تلاش میکند تا به یاد او زندگی کند.
عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین چهرهنگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالتزده میکند و فاصلهی نجومیشان با این مجاهدان واقعی را آشکار میسازد.
سی و پنج سال می گذرد؛ اما هنوز پاییز که می آید نمی دانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مسرور. به برگ های زیبا و رنگارنگ می نگرم؛ با من سخت می گویند: زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست...
((آری! پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد. تب و لرزی است که حس آشنایش گرما بخش وجود من است. هنوز و همیشه نگاهم شور دیدنش را می ریزد و مرا بر دوست داشتنی ترین دوراهی ماندن و رفتن رها می کند...
اصلا پاییز بهار من است، وقتی شکوفه می زند زخم های دلم در خزان فصل ها..))
نظرات