پاییز را به فصل عاشقانهها میشناسند، فصل برگهای ریخته زیر پا، فصل بارانهای بیهنگام اما این فصل برای خانم موسوی، معنی دیگری هم داشت، پاییز فصل شهادت سردار بود.
یکی از بهترین افراد برای توصیف شهید همسر آن هست زیرا که مونس و همدم شهید بودند و با او سالها زندگی کردند؛کتابهایی مثل خاتون و قوماندان و پاییز آمد از همین نوع هستند.
کتاب پاییز آمد روایتی از جنس آدمهای همین شهر است، زندگی ساده و معمولی فخرالسادات و شهید احمد یوسفی ماجرایی است که به دور از کلیشهها نوشته شدهاست تا معنی دوست داشتن را زیر آسمان همین شهر به یاد بیاوریم.
گلستان جعفریان، در قسمتی از این کتاب نوشتهاست:
سی و پنج سال می گذرد؛ اما هنوز پاییز که می آید نمی دانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مسرور. به برگ های زیبا و رنگارنگ می نگرم؛ با من سخت می گویند: زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست...
((آری! پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد. تب و لرزی است که حس آشنایش گرما بخش وجود من است. هنوز و همیشه نگاهم شور دیدنش را می ریزد و مرا بر دوست داشتنی ترین دوراهی ماندن و رفتن رها می کند...
اصلا پاییز بهار من است، وقتی شکوفه می زند زخم های دلم در خزان فصل ها..))
دیدگاه خوانندگان
دیدگاه شما چیست ؟