کتاب قصه دلبری از شرط شهید شدن سخن میگوید. شرط شهید شدن، شهید بودن است. درست مثل شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی. کافیست چند صفحه اول کتاب قصه دلبری را ورق بزنید تا محمدعلی جعفری در این رمان عاشقانه مهر تاییدی بر این سخن بگذارد. قصه دلبری از زبان همسر شهید، مرجان درعلی، مخاطب را به پای عاشقانههایی میکشاند که عطر و بوی آرامش، مودت و رحمت میدهد؛ از همان جنسی که آیه «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» آن را نشانهای از نشانههای خدا میداند.
داستان از حضور نچسبِ شهید محمدحسین محمدخانی در دانشگاه ان هم با شلوار شش جیب و چفیهای که گاهگاه به دور سرش میبست، آغاز میشود. اما رفتار شهید مخاطب خاص خودش را جذب میکند. علاوه بر اینها نگاه محجوبانه در برابر نامحرم، جلسههای دعای عرفه، حضور در بسیج دانشگاه و انتخاب مزار شهدا به عنوان پاتوق دور و بریهای محمدخانی را به دو دسته موافق و مخالف تقسیم میکند. جالب اینجاست که همسر شهید نیز در دسته مخالف اعلام حضور میکند. اما ...
داستان از همان صفحات ابتدایی با خواستگاری شهید از خانوم درعلی، البته با میانجیگری خانوم ابویی، و صدای جیغی که ناخودآگاه فضای دفتر بسیج را پر میکند، به اوج خود میرسد. اما پاسخ عروس خانوم کار را خراب میکند. پاسخ منفی داستان را به سمت پیگیری و خواستگاریهای مجدد شهید محمدخانی میکشاند تا اینکه سر سفره عقد نامه شهادتش رو با دعای همسرش میگیرد. محمد علی جعفری به خوبی توانسته پیوند بین عشق و معنویت را تصویر کند. مراسم عقد ساده، سفر حج آن هم یک ماه پس از عقد، گره زدن زندگی مشترک به هیئت امام حسین (ع) و ساری و جاری شدن شعار «ترک محرمات، رعایت واجبات و توسل به اهل بیت (ع)» در لحظه لحظه زندگی شهید گواه از شهید بودن میدهد.
تولد فرزند و غائله سوریه و خبر شهادت در حلب سوریه و شعرها و نامههای عاشقانه از درد دوری و فضای جنگ با داعش، اشک و خنده و فراز و فرود زیبایی به داستان میبخشد که مخاطب را با خود همراه میکند. همین عوامل کتاب را تا کنون به چاپ هفتادوسوم رساندهاست. آثار خواندنی دیگری همچون عمار حلب، جاده یوتیوب، سربلند، خانه مغایرت و دل پلاس از قلم محمدعلی جعفری منتشر شدهاست. کتاب عمار حلب نیز به زندگی این شهید مدافع حرم میپردازد.
کتاب قصه دلبری عشقی پاک را تصویر میکند که طعمی چشیدنی دارد. عشقی که در سایه اعتقاداتی راسخ به همنشینی در کنار گلزار شهدا گره میخورد و به درد جدایی و هق هقهای همسر در کنار مزار شوهر شهیدش ختم میشود. این عشق چشیدن دارد.
همچنین این اثر درس پایداری و مشق امیدواری به مخاطب میدهد و گوشهای از بحران سوریه در مقابله با داعش را نشان میدهد.
اگر شما هم دوستدار رمانهایی واقعی هستید که اشک و لبخند را با هم تقدیمتان کند و از علاقهای با محوریت دین و شهدا سخن گوید، باید کتاب قصه دلبری را ورق بزنید. این کتاب پیشنهاد مناسبی برای کسانی است که میخواهند از بحران سوریه و تلاشهای شهیدان مدافع حرم آگاه شوند.
بعد از ۲۸ روز مادرم را دیدم در پارکینگ خانه پاهایش جلو نمی آمد. اشک از روی صورتش می غلتید اما حرف نمیزد. نه او همه انگار زبانشان بند آمده بود. بی حس و حال خودم را ول کردم در آغوشش. رفته بودم با محمد حسین برگردم ولی چه برگشتنی! می گفتند: «بهتش زده که بر و بر همه رو نگاه می کنه!» داد و فریاد راه نمی انداختم، گریه هم نمیکردم. نمیدانم چرا، ولی آرام بودم. حالم بد شد، سقف دور سرم چرخید، چیزی نفهمیدم. از قطره های آب که پاشیده میشد روی صورتم، حدس زدم بیهوش شدهام.
شب سختی بود همه خوابیدند اما من خوابم نمیبرد. دوست داشتم پیامهای تلگرامیاش را بخوانم. رفتم داخل اتاق، در را بستم. وای خدای من چقدر پیام فرستاده بود! یکی یکی خواندم:
بار اول که دیدمت چنان بی مقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت میشدم.
جنگ چیز خوبی نیست مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری.
شق القمری، معجزه ای، تکه ماه / لاحول ولاقوة الا بالله
عشق در قاموس من از نان شب واجب تر است
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست / آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی!
تنها این را می دانم که دوست داشتنت، لحظه لحظه لحظه زندگیام را می سازد و عشقت ذره ذره ذره وجودم را.
مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای مرا، که من هرگز طاقت گریه ات را ندارم.
نظرات