زندگی مادران شهدا، الگویی موفق
امروزه با وجود انبوهی از مسیرهایی که هرکدام به شکلی ادعای رساندن انسان به نقطه ترقی را دارند، بیشتر از هر وقت دیگری افراد دنبال مسیرهای تجربه شدهای هستند که رشد حتمی را برایشان رقم بزند.
در این میان مادران شهدا، زنان برگزیدهای هستند که با تزکیه نفس، خانه خود را به بستر تربیت مردان خدا و شجاعترین انسانها تبدیل کردند تا گامی بلند به سوی رسالت انسانی خود بردارند.
پس از دفاع مقدس، نویسندگان ایرانی به ضبط و ثبت خاطرات و جزئیات زندگی زنانی پرداختند که فرزند شهید داشتند.
این کتابها به لطف صفا و صمیمیتی که داشتند میان مردم محبوب شده و به عنوان منبعی برای شناخت راه آن مردان بزرگ شناخته شدند.
در ادامه به معرفی تعدادی از کتابهای برجسته درباره مادران شهدا میپردازیم.
بهترین کتابها درباره مادران شهدا
1- مهاجر سرزمین آفتاب
«مهاجر سرزمین آفتاب» نوشته شد تا قصهای متفاوت از قصه تمام دختران ژاپنی را تعریف کند. سرگذشت دختری که دلش به پسری از ایرانی گره خورد و وقتی کتاب خاطراتش رفت در دست مردم، زبانزد خاص و عام شد.
این کتاب ماجرای زندگی دختری ژاپنی و تحت تعالیم بودا است که یک روز پای دلش نشست و زندگیاش را راهی تحولات بزرگ و کم نظیری کرد. دختر که شیفته مرام و منش مردی با شرایطی متفاوت از هرآنچه دیده بود، شد؛ به واسطه عشق نوپایش، از سرزمین آفتاب راهی ایران زمین شد تا مسیری جدید را برای زندگیاش بسازد.
کونیکو یامامورا در ورق جدید زندگی، به دین اسلام ایمان آورد و آنچنان شیفته تعالیم اسلام قرار گرفت که فرزندی تربیت کرد، فدایی آرمانهای اسلام. سرگذشت این مادر ژاپنی متفاوت و پر از مفاهیم تازه است. مادری که خیلی زود با زندگی جدیدش خو گرفت و با آموزش مبانی ناب محمدی به فرزندش، شهیدی 19 ساله را در دفاع مقدس پیشکش این سرزمین کرد.
این کتاب پرمخاطب به کوشش مسعود امیرخانی و حمید حسام نوشته شده و در نشر سوره مهر منتشر شده است.
2- تنها گریه کن
«تنها گریه کن» روایت زنانهای از روحیه ایستادگی در ایران زمین است. قصه بانو اشرف سادات منتظری که در کودکی با نشستن پای دار قالی، گرههای سرخ و سبز را پشت هم ردیف کرد تا گرههای زندگی خانواده را باز کند. بزرگ که شد، مردی را انتخاب کرد که مثل خودش روح بزرگی برای پرواز داشته باشد. اشرف سادات، زن یک جا نشستن و بیتفاوتی نبود. تب و تاب انقلاب تا کوچه و پشت در خانهاش رسیده بود. یاعلی گفت و پی حق را گرفت. قم و تهران برایش فرق نداشت، دست بچههایش گرفته بود و همیشه دنبال این بود تا ببیند کجا باری روی زمین مانده تا آن را به نفع انقلاب از زمین بردارد.
رژیم بعث که به خاک ایران حمله کرد، اشرف سادات دست به کار شد تا سهم خودش را ادا کند. خانه او پایگاه کمکهای مردمی شده بود. همین مابین پسرش محمد، حرف جبهه را پیش کشید. از زن رشیدی چون او، این چنین پسری هم انتظار میرفت.
زندگی اشرف سادات در دل روزها پیش میرفت و او که حالا مادر شهید شده بود، گاهی دلتنگ پسر کم سن و سال شهیدش میشد. شهید محمد معماریان اما آنقدر بزرگ بود که به اذن خدا سری به مادرش زد.
روایتی ساخت که دل خیلیها را لرزاند و بار دیگر به همه یادآوری کرد: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ»
«تنها گریه کن» به قلم اکرم اسلامی در انتشارات حماسه یاران چاپ شده است.
3- عایده
«عایده» ماجرای زندگی مادری است آن سوی مرزهای ایران. هرچند که مادرها با هر زبان و نژادی باز هم مادرند و غمخوار بچههایشان. عایده از روزهای کودکیاش، دنبال این بود تا دختر محبوب خدا باشد. او وقتی دید مادرش دوست ندارد عایده در آن سن حجاب بگیرد، با روکش تلویزیون نماز خواندن را شروع کرد. نماز پدر و مادرش را هم میخواند تا آنها پیش خدا سربلند باشند. همین ویژگیهای خاص عایده بود که او را متمایز کرد و در روزگار بزرگسالی او را به مادر شهید تبدیل کرد. بانو عایده سرور اهل لبنان است و پسر نوجوانش، علی اسمائیل از اعضای حزب الله لبنان در 17 سالگی به شهادت رسید.
این شهید نوجوان که کرامات خاصی داشته، به شدت به مادری که او را پرورش داده بود، علاقهمند بود. او پس از شهادت، به مادرش خبر داد که به زودی در ایران شناخته خواهد شد. کمی پس از این ماجرا، محبوبه سادات رضوینیا برای نوشتن کتاب «عایده» به مصاحبه با این بانوی لبنانی پرداخت.
کتاب «عایده» منتشر شده از نشر سوره مهر است و تا کنون به چاپ پنجم رسیده است.
این کتاب با پرداختن به کودکی مادر شهید و نشان دادن سیره زندگی او، تلنگرهای متعددی به مخاطب خود میزند تا بتواند به واسطه آن فاصله خود را با مسیر زندگی عابدانه و مجاهدانه بسنجد. ایستادگی عایده سرور و فرزندان او در مسیر یاری حق، درس بزرگی است که این کتاب دارد.
4- سه نیمه سیب
«سه نیمه سیب» قصه یک مادر است با سه فرزند شهید. اولین شهید خانواده، مرتضی کوچکی است با عمری کوتاه که روایت میخکوب کننده شهادتش، در کتاب آمده.
دو شهید بعدی، مصطفی و مجتبی بودند که برای رسیدن به قتلگاه خود، روزهای زیادی را تلاش کردند. این دو شهید برای راهی شدن به سوریه، از مادرشان کمک گرفتند. بانو خدیجه شاد که مادر این دو جوان رعنا بود؛ به حکم مادریاش مدام تپش قلب میگرفت و دلشوره. از خودش میپرسید: دوتا پسرم رو با هم راهی کنم برن؟
اما هر بار دلش وصل میشد به صحرای کربلا. یک بار پیش خودش به حضرت زینب سلامالله قول داد که مادری باشد مثل ام وهب. دیگر برای اعزام پسرانش با آنها شروع کرد به یادگیری زبان افغانی و هرچند سخت، اما برای محقق شدن آرزویشان یعنی شهادت هر دو دست به دعا شد.
«سه نیمه سیب» روایت زندگی شهیدان مصطفی و مجتبی بختی است. دو برادری که با فاطمیون راهی سوریه شدند و با هم قربانی حرم حضرت زینب سلامالله شدند.
این کتاب به قلم محمد محمودی نورآبادی از زبان دوم شخص نوشته شد تا به خوبی احساسات و تجارت مادر شهید را به مخاطب انتقال دهد. انتشارات خط مقدم این کتاب را چاپ و روانه بازار کرده است.
5- قصه ننه علی
ننه علی از بچگی قهرمان بود! همان روز که تصمیم گرفت با سن کمش برای کمک به خرج خانواده، در خانهای مشغول کار شود و هر شب از دوری آنها اشک ریخت؛ قهرمان شد. زندگی او خیال اینکه روز خوش نشانش دهد نداشت ولی او در برابر هیچ کدام از سختیها کم نیاورد.
بعد از عروسی زهرا با مردی چشم آبی و مو فرفری، او گوشه اتاق نشسته بود و لباس عروسش را توی دست مشت کرده و اشک میریخت. همسر او مردی کم حوصله و تند خو بود که روی جدیدی از زندگی را نشان زهرا داد. جواب دلتنگی عروس کم سن را با کتک و کمربند داد.
زهرا دختر صبوری بود و خودش هم از دل بزرگ و دریایی که داشت بیخبر بود. کمی بعد از آن شب، زهرا خوابی دید. فهمید مسافر کوچکی در راه دارد. اسم مسافرش از قبل تعیین شده بود. امیر که به دنیا آمد، وضع زندگی زهرا تغییر خاصی نکرد اما او که زیر دست مادری با ایمان بزرگ شده بود؛ برای فرزندان خودش هم مادری شد نمونه. او با وجود شرایط سخت زندگی مشترکش، از وظیفه تربیتی که بر دوشش بود شانه خالی نکرد و آنچنان کودکانش را تعلیم داد که در روزگار جبهه و جنگ نامشان میان شهدا درخشید.
زندگی بانو زهرا همایونی با قصه اکثر مادران شهدا متفاوت است. او وقتی به تابوت اولین شهیدش رسید، دلش شور چیزی بیشتر از رفتن فرزندش را میزد. نگران رفتار مردی بود که حالا با شهادت پسرش، او را مقصر میشناخت.
کتاب «قصه ننه علی» نوشته مرتضی اسدی، ماجرای زندگی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
6- درگاه این خانه بوسیدنی است
کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» ماجرای زندگی صبورانه بانو فروغ منهی مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقیپور است.
رسول وقتی خبر شهادت داوود را فهمید، برگشت خانه. چرخی توی اتاق زد. به صورت مادرش نگاه کرد. دلش نیامد حرفی بزند. رفت توی زیرزمین تاریک. کنار دبه ترشی و قابلمههای مسی گریه کرد. فکر کرد کاش بابا جای منطقه در خانه بود.
مادرش توی حال و هوای خودش بود. سفره را پهن کرد. بچههای کوچکش نشستند کنار کاسه سوپی که بخار ازش بلند میشد. تلفن که زنگ خورد؛ دل رسول لرزید.
به مادر خبر دادند داوود شهید شده و مفقودالاثر. با قطع شدن تماس، قیامتی در خانه به پا شد.
چند سال بعد این خانه باز هم چنین خبر و روزگاری را به خود دید. مادر که باشی، راز عالم را نگفته میفهمی. مادر هم بیآنکه از کسی بشنود، خودش فهمید.
رسول و برادر کوچکش علیرضا، یک شب و کنار هم شهید شدند. پدرشان راهی بیابان شد تا پیکرها را پیدا کند.
در خانه دوباره برای تسلیت گفتن مردم باز شد. مادر نمیدانست یادگاری از علیرضا مانده که مدتی بعد خودش را نشان میدهد. ردی از زخمهای شیمیایی پسرش که به او هم سرایت کرده بود.
او اما راضی است. از عاقبت به خیری بچهها. از اینکه در مصاحبه با شهید آوینی گفت: «پسر بزرگم شهید شده، همسرم و پسر دومم توی منطقه هستن. امروز پسر سومم عازمه. ناراحتم که چرا پسرای بیشتری ندارم تا فدای اسلام کنم.»
این کتاب به قلم زینب عرفانیان چاپ شده و در نشر شهید کاظمی است.
7- کاش برگردی
ننه رقیه بعد دخترش، یک پسر به دنیا آورد که اسمش شد زکریا.
زکریا که انگار با آرام و قرار قهر بود، مدام گریه میکرد. دو ماهه شد که دکترها گفتند باید جراحی شود. پدرش اما میترسید آن بچه نحیف زیر بار عمل طاقت نیاورد. مادر زکریا فهمیده بود پسرش فقط وقتی روی کولش باشد و حین راه رفتن لالایی بشنود، آرام میگیرد. پدر خانه که رفت جبهه، ننه رقیه ماند و شانههایی که سنگینی کلی کار را به دوش میکشید. از صبح که بیدار میشد، با چادر نماز زکریا را روی کمر میبست و میرفت سراغ دوشیدن شیر گاو و کارهای خانه.
زکریا زیر دست مادرش آنچنان بزرگ شد و بال درآورد، که دیگر این دنیا جوابگوی قد بلندش نبود. بعد از حمله داعش به سوریه، زکریا نگاهی به دخترک کم سن و سالش خودش انداخت. مرد دلاوری مثل او چه طور میتوانست توی خانه بنشیند و نگاه کند کسی به حرم دخترک اباعبدالله تعرض کند؟
بدون دیدن پسرکی که توی راه داشت، رفت سوریه. اما رفتنی که از او تنها خبری را برگرداند. ننه رقیه و فاطمه کوچکش پنج سال منتظر ماندند تا پیکر زکریای شهید به ایران برگردد.
کتاب «کاش برگردی» به قلم محمدرسول ملاحسینی درباره زندگی شهید مدافع حرم زکریا شیری است که از زبان مادر شهید، بانو رقیه آقائی نوشته شده است.
انتشارات شهید کاظمی این کتاب را برای مادرانی که به دنبال یک نسخه تربیت فرزند عملی هستند چاپ و منتشر کرده است.
8- آرام جان
مادر نشسته بود گوشه اتاق پذیرایی و برای ناهار سیب زمینی خلال میکرد. پسرش محمدحسین آمد نشست کنارش. دستبندی که مال محل کار پدرش را بود را آورد بالا. یک طرف را بست به دست مادرش و طرف دیگر را به دسته مبل وصل کرد. مادر صبوری کرد که پسرش بازی کند. آخر دست وقتی گفت: بیا دستم رو باز کن.
محمدحسین لبخد بزرگی روی لبش آورد و گفت: کلیدش که دست من نیست. دست باباست!
بعد زنگ زدند به پدر خانه تا بیاید و دستهای مادر را آزاد کند. مادر برای تربیت محمدحسین و خواهرش خیلی وسواس نشان میداد. برایش مهم بود بچههایش چه چیزی را ببینند یا بشنوند. با همین مراقبتها بود که محمدحسین کمکم وارد هیئت و بسیج شد. خادمی هیئت را میکرد و سینه زن امام حسین بود.
سال 96 وقتی آشوب و فتنه در محدوده خیابان پاسداران شروع شد، محمدحسین حدادی به عنوان بسیجی داوطلب برای مقابله با اشرار و دراویشی که قصد ایجاد نا آرامی داشتند راهی شد.
یکی از همین شبها بود با یک اسلحه شکاری مجروح شد و سپس توسط یک ماشین زیر گرفته شد. آن شب محمدحسین، به ارباب بیکفنش پیوست تا نامش میان خیل شهدا ثبت شود.
کتاب «آرام جان» اثر محمدعلی جعفری و از زبان بانو اعظم کیانی، مادر شهید محمدحسین حدادیان است و در انتشارات شهید کاظمی چاپ شده است.
9- شهربانو
ابراهیم توی خانه روی تخت دراز کشیده بود. مادر و برادرش کبوترها را از قفس گوشه حیاط آوردند بیرون. بیچاره کبوترهای سفید جلد آن خانه و مهر ابراهیم شده بودند. روی بام خانه پری میزدند و باز برمیگشتند توی حیاط. صدای به هم خوردن بال کبوترها، اشک شهربانو را درمیآورد. ابراهیم خودش گفته بود عاشق صدای بال آنهاست. ولی حالا فقط میتوانست به سقف خانه نگاه کند. نه حرفی. نه تکانی. کبوترهای دلشکسته از پشت شیشه هی نوک میزدند و ابراهیم را صدا میزدند. ابراهیم ولی دل کنده بود. همان روز که راهی جبهه شد، چیزی بیشتر از این زندگی زمینی را طلب کرده بود. حالا مادرش شهربانو مانده بود و ابراهیم بلند بالا و جانباز روی تخت.
رمان «شهربانو» به قلم مریم قربانزاده، قصه زندگی مادر شهید صبوری است که سرگذشت پرماجرایش، بغض گلو را باز میکند. «شهربانو» در انتشارات ستارهها چاپ و منتشر شده است.
10- ام علاء
خانه کوچکشان، برکت یک خاندان بود. ابو علاء از جوانی آرزو داشت تا نفس دارد از امیرالمومنین دم بزند. خدا همسری به او داد که در ایمان کم از خودش نداشت. ام علاء وقتی دید بعثیها اشک و عزاداری محرم را ممنوع کردهاند، خودش دست به کار شد. هر کدام از بچههایش نقشی داشتند. یکی از دخترها نقش سه ساله اباعبدالله را داشت و یکی نقش حضرت زینب سلامالله.
پسرها در قابلمهها را برمیداشتند و به هم میکوبیدند. برادرهای دیگر شمشیر چوبیشان را دست میگرفتند و دور مشعل توی حیاط پا روی زمین میکوبیدند. ام علاء و دیگر دخترها از بام به مراسم نگاه میکردند و با گریه به سینه میزدند.
ام علاء از همانجا به گنبد طلایی حرم امیرالمونین نگاه میکرد و حسرت میخورد کاش این دسته عزاداری میتوانست تا حرم برود و تسلیت بگوید. بعدها ام علاء خیلی وقتها به گنبد طلایی نگاه کرد. مثل شبی که قربانیهایش راهی بهشت کرده بود.
کتاب ام علاء زندگی مادر شهیدی را روایت میکند که به شکل عجیبی راه به زندگی نویسنده، سمیه خردمند باز کرده. این کتاب در انتشارات شهید کاظمی چاپ شده است.
فراتر از کتاب
کتابهایی که زندگی مادران شهدا را ثبت کردهاند، فراتر از سلسله داستانهای به هم مرتبط هستند. گاهی مخاطبین به واسطه شناخت بیشتری که در گذر داستان از شهید پیدا میکنند، موفق به برقراری ارتباطی عمیقی با آن چشمه نور و معنویت میشوند.
فرایند تربیتی مادران شهید، حین مطالعه تلنگرهای زیادی را به مخاطب خود میزند. اشکهایی که در پایان کتاب با خاطرات مادری داغدار اما قهرمان روی صورت جاری میشودند؛ این ادعا را اثبات میکند که مخاطب با پایان کتاب، تغییراتی را در وجود حس میکند.
تجربه شما از مطالعه کتاب مادران شهدا چیست؟



