کتاب«قصه ننه علی» را باید نوش کرد. مجاهدت بانویی را میخوانیم که در چند جبهه میجنگید. وقتی دختری چند ساله بود فقر و تنگدستی با او رفیق شد اما غیرت مادرش به او آموخت که زندگی محل مبارزه است. چهارسال بیشتر نداشت که از روستا به شهر آمدند و داستان کار کنار مادرش شروع شد. کمی بیشتر از شانزده ساله بود که در روزی غریب با چشمی اشکبار بر سر سفره عقد نشست، اما شب حجله او مثل همه خندان نبود. پسرهایش یکی پس از دیگری با بشارتی الهی در آغوش این مادر جا میگرفتند، و او آماده جهادی بزرگتر میشد.
علم انقلاب که برافراشته شد خودش همراه امیر و علی،دو پسرش هر آنچه میتوانستند کردند و با نواخته شدن مارش جنگ گلهایش را تقدیم اسلام نمود.
اما این همه داستان این مادر نیست. او غمها و زجرهایی متفاوت تر از باقی خانواده شهدا کشیده است. ماجرای خانم زهرا همایونی مادر دو شهید بزرگوار امیر وعلی شاه آبادی، آنقدر عجیب هست که مرتضی اسدی، نویسنده این کتاب هم چند سالی طول کشید تا با موضوع کنار بیاید و بنویسد.
گوشه ی لباسم را گرفت پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا می زدم، نفسم بالا نمی آمد، کم مانده بود خفه شوم از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب باز کن. شبه بی انصاف یه چادر بده سرم کنم زنجیر پشت در را انداخت و چراغ های خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین می انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: اینم عاقبت تو زهرا مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری میکنن؟!
نظرات