کتاب موشها و آدمها اثر جان استاینبک با ترجمهی سروش حبیبی از نشر ماهی، روایتی شاعرانه و تکاندهنده از رؤیاهای دستنیافتنی و دوستیهای ناگسستنی در قلب دنیایی سرد و بیرحم است. این رمان کوتاه، با نثری ساده اما عمیق، تصویری شفاف و تلخ از آرزوهای کوچک انسانهایی در حاشیهی جامعه ارائه میدهد؛ انسانهایی که در گیرودار نابرابریهای اجتماعی، تنهایی و مصائب دوران خود گم شدهاند.
داستان، ماجرای جورج و لنی است؛ دو کارگر دورهگرد که در دوران رکود بزرگ اقتصادی آمریکا، با رویای مشترک مالکیت زمینی کوچک، از مزرعهای به مزرعهی دیگر در سفرند. جورج، مردی زیرک و واقعگرا، مسئولیت لنی، مردی تنومند اما با ذهنی کودکانه و قلبی مهربان، را بر عهده گرفته است. آنها رؤیایی کوچک و در عین حال عظیم دارند: مزرعهای که بتوانند روی آن کار کنند و آزادانه زندگی کنند. اما این رؤیا در جهانی که بیرحمانه بر مدار سرکوب و نابرابری میچرخد، همچون ستارهای دستنیافتنی باقی میماند.
استاینبک در این شاهکار ادبی، بیآنکه مستقیماً قضاوت کند، خواننده را به تأمل در عمق روابط انسانی و تضادهای آن وامیدارد: قدرت و ضعف، امید و واقعیت، انسانیت و قساوت. او با خلق شخصیتهایی زنده و ملموس، پرده از زخمهای جامعهای برمیدارد که ارزشهای انسانی را در سایهی مشکلات اقتصادی و اجتماعی خفه میکند. فضای داستان، با تضاد گرمای سوزان کالیفرنیا و سردی روابط انسانی، به یک تمثیل بزرگ تبدیل میشود؛ تمثیلی از بیپناهی و انزوای شخصیتها در برابر نیروی بیامان سرنوشت.
ترجمهی درخشان سروش حبیبی، به ظرایف نثر ساده اما چندلایهی استاینبک وفادار مانده و لحن خاص نویسنده را با دقت و عمق به فارسی منتقل کرده است. انتخاب واژگان دقیق و ساختار روایی روان، خوانندهی فارسیزبان را چنان درگیر میکند که گویی در دل ماجرا قرار دارد. نشر ماهی نیز با چاپی زیبا و شایسته، این اثر ماندگار را در قالبی درخور ارائه کرده است.
موشها و آدمها فراتر از یک داستان، تراژدیِ جاودانهای است از رؤیاهایی که در جهان واقعی در هم میشکنند. استاینبک با زبانی ساده اما عمیق، پرسشی جهانی مطرح میکند: آیا امید، مایهی نجات انسان است یا زنجیری که او را به رنج بیشتر میکشاند؟ این کتاب آینهای است از انسان و جهانش؛ تصویری ماندگار که هر خوانندهای را به تأمل دربارهی ماهیت دوستی، امید و شکنندگی رؤیاهای انسانی وامیدارد.
این کتاب را به کسانی پیشنهاد میکنیم که به داستانهایی انسانی و تأملبرانگیز علاقه دارند و میخواهند عمق روابط انسانی، تنهایی، نابرابریهای اجتماعی و تلاش برای رؤیاپردازی در دل واقعیتهای تلخ را تجربه کنند. موشها و آدمها برای دوستداران ادبیات کلاسیک و علاقمندان به روایتهای احساسی و واقعگرایانه اثری ماندگار است.
جورج عبوس به آب زل زده بود. دور کاسه ی چشمانش از زل آفتاب سرخ شده بود با اوقات تلخ گفت: «ما می تونسیم سواره قشنگ تا خود مزرعه بریم. اما این شوفر ناکس انگار حسابی پرت بود. اصلاً حالیش نبود چی میگه گفت انقدری نمونده همین جاده رو میگیرین دو قدم بیش تر نیست. پدرسگ دو قدمش چهار مایل شد. نمی خواست دم دروازه ی مزرعه نگه داره پیزی شو نداشت به دور بزنه اون جلو.
حتم بدون به خودش زحمت نمیده سلدادم نگه داره. انداختمون پایین که دو قدم بیش تر نیست دو قدم چهار مایل راه زیر این زل آفتاب!»
لنی با کمرویی نگاهی به او کرد و با ترس و لرز گفت: «جورج! »
چیه؟ چی میخوای؟»
جورج ما حالا داریم میریم کجا؟ »
مرد کوتاه قامت لبه ی کلاهش را به ضرب پایین کشید و با چشم غره ای به لنی گفت: «هنوز هیچ نشده باز یادت رفت؟ میخوای دوباره بگم؟ لعنت به شیطون آخه تو این کله ی صاب مرده ی تو چی چپوندن؟ لا مصب!»
لنی به نرمی گفت یادم رفت هر چی کردم یادم نره یادم رفت. به خدا راست میگم خیلی کردم یادم نره جورج.
نظرات