در داستانهای قدیمی معمولاً پادشاهان و شاهزادهها به عنوان افراد پرافتخاری نشان داده میشدند که همیشه و همهجا پیروزند. اما این شیوۀ داستانگویی از جایی به بعد دیگر برای مخاطبها جذاب نبود، چون زمانی که اخبار به راحتی به دست مردم رسید فهمیدند که پادشاه آنقدرها هم به نفع آنها کار نمیکند. برای همین نقد سیاسی و اجتماعی به داستانها راه پیدا کرد و دیگر آن تصویر بیگناه و قهرمانانه از پادشاهها از بین رفت. کتاب «شاهزاده و گدا» یکی از اولین همین داستانهاست که شخصیت متفاوتی را به پادشاه میبخشد؛ البته شخصیت این داستان در ابتدا هنوز پادشاه نیست. «ادوارد» که شاهزادۀ انگلستان است و تمام زندگیاش را در قصر گذرانده، یک روز همراه محافظانش از آنجا خارج میشود و اتفاقی پسری به نام «تام» را میبیند که شباهت شگفتانگیزی به خودش دارد. ادوارد همزاد خودش را به قصر میآورد و با فرهنگ اشرافی آشنایش میکند؛ بعد با خودش فکر میکند با اینهمه شباهت، اگر جایشان را باهم عوض کنند هیچکس، حتی خود پدرش هم متوجه نخواهد شد! به این ترتیب تام که تا همین دیروز یک ولگرد بود و پدری به شدت سوء استفادهگر داشت، حالا در عرض یک روز به زندگی یک پادشاه میرسد و از سمت دیگر ادوارد، با لباسهای پاره و کهنۀ تام به سطح اجتماع پا میگذارد. کمکم مشخص میشود تام فقط در شرایط بدی بوده و در قضاوتها و تصمیمگیریها، میتواند نظرات درستی هم بدهد. از سمت دیگر ادوارد نیز، که قرار است پادشاه آینده باشد، در این مدت زندگی تلخ مردم را میبیند و از رفتارهای وحشیانه و مجازاتهای غیرانسانی حکومت نسبت به مردم، شوکه میشود و تصمیم میگیرد در پادشاهی او، این مشکلات ریشهکن بشود.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«کمی بعد از ساعت یک بعد از ظهر، دوباره لباسهای فاخر مخصوص مراسم ناهار را به تن تام پوشاندند و او را به تالار بزرگ و پرزرق و برقی هدایت کردند که در آن میز بزرگی برای یک نفر چیده بودند. میز و صندلیها پر نقش و نگار و مطلا بود. نیمی از اتاق را خدمتکاران مخصوص پر کرده بودند. کشیش دعای شکرانۀ غذا را بهجا آورد. تام نزدیک بود از گرسنگی پس بیفتد، اما گرد برکلی او را گرفت و پیشبندی به گردنش بست، چون وظیفۀ پیشبند بستن در خانوادۀ اشرافی او موروثی بود. پیش مرگ شاهزاده ویلز نیز آنجا بود تا غذاهای مشکوک را قبل از خوردن شاهزاده بچشد. گرد سرپیشخدمت، گرد سرمهماندار و گرد سرآشپز نیز آنجا بودند و بر همهچیز نظارت میکردند. غیر از اینها تام سیصد و هشتاد و چهار خدمتکار دیگر نیز داشت، اما البته فقط کمتر از یک چهارم این افراد در تالار حضور داشتند. به همۀ آنها سپرده بودند که شاهزاده موقتاً دیوانه شده است و نباید از کارهایش تعجب کنند.»
نظرات