آیت الله مجتبی تهرانی از جمله اساتید بزرگ اخلاق و معرفت شهر تهران بود که پیر و جوان از جلسات درس او بهرهها میبردند و از نفس حق این عارف عالم کسب فیض مینمودند. داب ایشان در دهه اول محرم بر این بود که مساله قیام امام حسین (علیه السلام) را هر بار از زاویهای تازه به تماشا بنشینند و با محوریت یک موضوع مشخص این حماسه بزرگ را تحلیل و تفسیر نمایند. قیام حسینی که با فدای خون پاکترین انسانها سبب شد تا اسلام ناب محمدی تا روز قیامت بیمه گردد، تنها یک حادثه تاریخی صرف نبود بلکه آغازگر یک جریان پویا در تمام اعصار شد تا مردم همواره بتوانند به کمک آن حق و باطل را از یکدیگر تشخیص دهند و با چراغ سرخ اباعبدالله راه نجات را بیابند. مجموعه ده جلدی «سلوک عاشورایی» گردآوری مباحث بیان شده توسط این عالم بزرگ است که در هر جلد از آن مطالب بیان شده در هر سال قمری با محوریت یک موضوع تدوین و مکتوب گردیده است.
منزل چهارم از این مجموعه پیرامون مساله دین و دین داری در قیام حسینی صحبت کرده است. بیت الغزل مباحث همان سخن مشهور از امام حسین (علیه السلام) است که میفرمایند: مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است. پس هرگاه دچار ابتلا و آزمایش گردند تعداد دینداران کم میگردد. ایشان حرکت و سخنان امام را با محوریت این مساله توضیح می دهند که هدف امام از این اقدام در واقع در راستای دینداری ایشان بوده است و در واقع ایشان برای نجات دین خود و دین جامعه بود که این حماسه را رقم زدند. ایشان در ابتدا مفهوم دین را توضیح میدهند و میان دین ظاهری و اسلام حقیقی تفاوتهایی قائل می شوند سپس مولفههای دین حقیقی را براساس نهضت عاشورا توضیح میدهند و در نهایت بیان میکنند که در حادثه عاشورا چگونه دینداران ظاهری شکست خوردند و در مقابل دیندارانی به فلاح رسیدند که چه بسا برخی از مشخصههای ظاهری یک دیندار را نداشتند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
در مسئله ایمان و سست شدن آن و سپس ریشه کن شدنش دو نکته اساسی وجود دارد: یکی «لاابالی گری» یا رعایت نکردن احکام الهی است که از نظر عملی ریشه ایمان را سست کرده و چه بسا ایمان را ریشه کن میکند. دیگری هم حس «زیاده خواهی» است. عمر سعد از همین عده است. بنابر برخی نقلها عبیدالله حکم حکومت ری را نوشت و به او داد به عمر سعد گفت: اول به کربلا برو و بعد به سوی ری حرکت کن. در تاریخ آمده وقتی به او گفت: باید به کربلا بروی و با امام حسین (علیه السلام) بجنگی، گفت: «استَغفِرُ اللهَ رَبِّی وَأتُوبُ إلیه»؛ استغفار کرد! گفت من؟ من با حسین بجنگم؟ او را بکشم؟ أستغفر الله ! عبیدالله گفت: اگر نمی خواهی، حکم ری را برگردان. عمر سعد گفت: شبی مهلت بده. بعد هم که تصمیمش را گرفت و رفت. این ممکن است برای همه اتفاق بیفتد. من و تو و عمر سعد از این جهت با هم فرقی نداریم.
نظرات