کتاب «باروت خیس» روایت یک خبرنگار غیرمعمولی در روزهای حساس خاورمیانه است.
فادیه از جهنمی آمده که رازی مگوست. کشور به کشور غرب آسیا را تجربه کرده اما این ماموریت برایش قیمت جان را دارد. هدفش چیزی نیست که نشان میدهد، او که سینهاش انبار باروت است اما جز برای سرکوب احساس تربیت نشده. آموزش در دژهای نامقدسِ سرزمین مقدس، از او اسلحهایی ساخته برای شکار فرمانده. موفقیت اجرای نقشه، چیزی نزدیک تر از دو انشگت به او بود اما ناگهان.... دنیاست دیگر بالا پایین دارد.
دانیال و حاج اسماعیل این بار هم مقابل طغیانها ایستادهاند. فادیه قرار است خوب مثل تاس سرگردان شود تا جفت شیشهای مشقیاش را فراموش کند. موساد و مهره هایش مثل یک غریبه آشنا پایشان به ماجرا باز میشود.
باروت خیس یک روایت مهیج و امنیتی است از حاج قاسمی نمیشناسیم.
یکی از جوان ها بلندگو را مقابلش تنظیم کرد سید حسن خاضعانه او را دعوت به سخنرانی نمود. با همان لبخند همیشگی و خاصی که کنج لب داشت زبان به سخن گشود، عربی و روان بسام روی صندلی کناری ام آرام نمی گرفت و مدام خودکار را بین پنجه هایش بازی میداد نگاهی کوتاه به چهره اش انداختم. تبسمی مالامال از تحسین در عمق صورت داشت. من برای حضور در این جمع به عنوان خبرنگاری معتمد سالها تلاش کرده بودم و حالا او با تکانهای متوالی خودکار داشت تمرکزم را به هم میریخت خودکار را از میان انگشتانش بیرون کشیدم. به نیم نگاهی اکتفا کرد و باز سراپا حواس گشت برای حل شدن در اقیانوس فرمانده قاسم سلیمانی مردی که مغناطیس بلعنده ای داشت.
نظرات