کتاب آزاد نوشته لیا اوپی و با ترجمه علیرضا شفیعینسب، اثری درخشان و متفاوت از نشر ترجمان است که با نگاهی نافذ، زبانی روشن و روایتی تأثیرگذار، تجربه زیستهای عمیق از دوران گذار یک کشور از کمونیسم به دموکراسی را بازگو میکند. این کتاب که در سال انتشار خود مورد تحسین گسترده قرار گرفت، به انتخاب نشریات فایننشال تایمز، نیویورکر و گاردین بهعنوان یکی از بهترین کتابهای سال معرفی شده است.
روایت از زبان دختری یازدهساله به نام لیا آغاز میشود؛ دختری که در آلبانی دوران کمونیستی، در فضایی سرشار از شور انقلابی و باور به آرمانشهر بیطبقه رشد کرده است. او با عشقی کودکانه به استالین و عمو انور، در جهانی بزرگ میشود که در آن ارزشهای سوسیالیستی بهمثابه حقیقتی مطلق بر زندگیها سایه افکندهاند. والدینش، گرچه از نظر فکری با حاکمیت زاویه دارند، در حضور او از اظهار نظر سیاسی پرهیز میکنند و تنها گاهی، با احتیاط و پچپچ، از خویشاوندانی میگویند که به دلایل نامشخص "به دانشگاه رفتهاند" یا از قاب نکردن عکس انور خوجه در خانه، بهانههایی سرراست میتراشند.
اما این ساختار ظاهراً استوار، با فروپاشی دیوار برلین و تحولات شتابزده دهه نود میلادی در اروپا دچار لرزش میشود. در یکی از میدانهای شهر، مجسمه استالین فرو میافتد و سر آن از بدنش جدا میشود. خیابانها پر از مردم معترض میشود و لیا ناگهان خود را در جهانی تازه مییابد؛ جهانی که در آن واژههایی نو مانند «جامعه مدنی»، «اصلاحات ساختاری» و «آزادی زنان» وارد گفتمان روزمره شدهاند. ژستها تغییر کردهاند، رازهای تازهای جایگزین رازهای کهنه شدهاند و تاریخ، آنگونه که او میشناخت، به پایان رسیده است.
اوپی، که امروزه استاد نظریه سیاسی و اندیشه مارکس در مدرسه اقتصاد لندن است، در این کتاب زندگی شخصی خود را با دقتی روایت میکند که هم از جزئیات خرد زندگی روزمره غافل نمیماند و هم چشماندازی کلان از ساختارهای سیاسی و اجتماعی آلبانیِ آن زمان به دست میدهد. در خلال روایت او، ما با والدینی آشنا میشویم که در رژیمی بسته ناچار به انتخابهای محدود بودهاند و دختری که میان رؤیاهای کودکانهاش و واقعیتهای متغیر جامعه در نوسان است.
آزاد اثری صرفاً خاطرهنگارانه یا سیاسی نیست. اوپی با زبانی ملیح، طنزی ظریف و صمیمیتی غافلگیرکننده، روایتی میسازد که از محدوده زندگی فردی فراتر میرود و به پرسشهایی بنیادین درباره آزادی، هویت، آرمانگرایی و سازوکارهای قدرت میپردازد. او نشان میدهد چگونه انسانها، با همه امیدها، رؤیاها، ترسها و ناکامیهایشان، در گردونه تاریخ گرفتار میآیند و چگونه روایت یک کشور میتواند آینهای از تجربههای جهانیتر بشریت باشد.
ترجمه دقیق و روان علیرضا شفیعینسب، وفاداری بالایی به لحن و فضای اثر اصلی دارد و این امکان را به خواننده فارسیزبان میدهد که با روح و فضای کتاب همنفس شود. آزاد نه لحن تلخی دارد و نه درگیر نوستالژی میشود، بلکه با صداقتی بیپیرایه، مسیری را ترسیم میکند که بسیاری از جوامع معاصر، چه در گذشته و چه در حال، با آن مواجه بودهاند.
این کتاب در ۲۸۰ صفحه و در قطع رقعی منتشر شده و برای علاقهمندان به تاریخ معاصر، اندیشه سیاسی، جامعهشناسی و روایتهای شخصی از تجربههای سیاسی، منبعی خواندنی، پرمایه و فراموشنشدنی به شمار میرود.
این کتاب را به علاقهمندان تاریخ معاصر، گذار سیاسی و روایتهای شخصی از زندگی در نظامهای توتالیتر پیشنهاد میکنیم. همچنین برای دانشجویان علوم سیاسی و جامعهشناسی منبعی تأملبرانگیز و الهامبخش است.
پدر بزرگ الونا به مادر بزرگم گفت خودم هم دنبالش رفتم که پیدایش کنم و بیاورمش ماه اوت راه افتادم با کشتی ولوره مثل سگ باهامان رفتار میکردند. روز حرکت «ولوره» را به یاد داشتم صبح آن روز مادر فلامور خانه به خانه کل خیابان را با حالت استیصال گشته بود تا سراغ پسرش را بگیرد. بی آنکه به مادرش بگوید سوار کشتی شده بود دوستم مارسیدا و پدر و مادرش هم رفتند. پدرش داشت یک جفت کفش را تعمیر میکرد که مشتری دوید توی دکان و فوراً کفشهایش را پس گرفت. گفت همین طور خراب هم حاضر است بپوشدشان بندر باز بود و نباید وقت را تلف میکرد. پدر ما رسیدا لوازم کارش را ول کرد و دوید تا دخترش را از مدرسه بردارد و همسرش را در کارخانه محل کارش پیدا کند آنها هم پریدند توی ولوره».
ده ها هزار نفر در بندر ازدحام کرده بودند. کشتی ولوره» تازه از سفر کوبا برگشته و بار قند با خود آورده بود همچنان که توی اسکله بود تا موتور اصلی اش را تعمیر کنند تغییر کاربری داد مردم به داخلش هجوم بردند و ناخدا را وادار به حرکت به سوی ایتالیا کردند. ناخدا هم از ترس جانش تصمیم گرفت کشتی را با موتور فرعی اما بدون رادار راه بیندازد. با اینکه ظرفیتش فقط سه هزار نفر بود آن روز نزدیک بیست هزار نفر سوارش شدند.
نظرات