کتاب یادداشتهای زیرزمین و شبهای روشن از فئودور داستایفسکی، با ترجمه درخشان پرویز شهدی و انتشار توسط نشر بهسخن، تقابل خیرهکنندهایست میان دو برش از روان آدمی؛ دو انعکاس از روح یک نویسنده، که یکی از دل رؤیاهای جوانی و دیگری از اعماق زخمهای بلوغ برآمدهاند.
شبهای روشن را داستایفسکی در ۲۶ سالگی نوشت؛ زمانی که هنوز دلش در تب خیال و رویا میتپید. شخصیت اصلی داستان، مردی منزوی و رؤیاپرداز است که در کوچهپسکوچههای شبانهی سنپترزبورگ با دختری ناشناس آشنا میشود و چهار شبِ روشن، با او حرف میزند، دل میبندد و دل میبازد. اما داستان، قصهی تحقق رویاها نیست؛ قصهی امیدیست که مثل نسیم از کنار دل آدم میگذرد و پیش از آنکه جا خوش کند، رها میکند و میرود. این عشق کوتاه، همانقدر که شاعرانه است، تراژیک هم هست؛ مثل لبخندی که در دل اشک مینشیند.
اما یادداشتهای زیرزمین که داستایفسکی در چهلسالگی و پس از سالها رنج، تبعید، بیماری و تهیدستی نوشت، اثریست که نهتنها یکی از مهمترین متنهای ادبیات فلسفی قرن نوزدهم به شمار میرود، بلکه به گفته بسیاری، کلید فهم تمام آثار بعدی اوست. راوی داستان، مردیست شکسته، عصبی، خشمگین و تنها؛ انسانی که زیر فشار جامعه و تناقضهای درونی، به پناهگاه زیرزمینی ذهن خود خزیده و از آنجا دنیا را به تمسخر میگیرد. او علیه عقل، علیه نظم، علیه خوشبختی برنامهریزیشده میشورد و اینگونه، پایههای اندیشه اگزیستانسیالیستی را پیش از زمان خود بنا میگذارد.
قرار گرفتن این دو اثر کنار هم، همچون گذاشتن آینهای مقابل دو تصویر از یک روح است؛ یکی در اوج آرزو و یکی در قعر یأس. یکی لبالب از تمنای نور، و دیگری غرق در سایههای خودآگاهی. مترجم، پرویز شهدی، با درک دقیق لحن و زبان داستایفسکی، توانسته این دو روایت متضاد اما همریشه را با وفاداری و حساسیت به زبان فارسی منتقل کند. نشر بهسخن هم با انتخاب این ترکیب، امکان نادری را فراهم کرده است برای آنکه با یک کتاب، هم در کوچههای رؤیا پرسه بزنیم، و هم در سیاهچال ذهن انسان، چراغی روشن کنیم.
این کتاب را به کسانی پیشنهاد میکنیم که دل در گرو ادبیات روانکاوانه و دغدغههای فلسفی دارند؛ به کسانی که میخواهند میان دو فصل از یک زندگی، پلی از اندیشه و احساس بزنند و همچنین به علاقهمندان به ادبیات کلاسیک، رمانهای روانمحور، فلسفه وجودی و داستانهایی با درونمایههای هستیشناختی.
اما هر قدر هم از دستش عصبانی بودم سرانجام او به من غلبه کرد. بیش تر از چهار روز نتوانستم ایستادگی کنم او شروع کرد به کارهایی که در چنین مواردی انجام میداد چون اولین باری نبود که چنین تصمیمی می گرفتم پیشاپیش از همه چیز با خبر بودم می دانستم چه روش نفرت انگیزی در پیش خواهد گرفت برای شروع کار چند دقیقه ای با نگاهی جدی بـه مــن چشم می دوخت بیشتر وقت ها هم موقعی که می خواستم از خانه بیرون بروم یا هنگامی که بر میگشتم اگر مقاومت می کردم، اگر وانمود می کردم متوجه نگاهش نیستم، آن وقت ضمن رعایت سکوت، عملیات مرحله ی دومش را شروع میکرد ناگهان بدون هیچ دلیلی، با گام های آهسته می آید نوی اتاقم من دارم چیزی میخوانم یا توی اتاق قدم می زنم. او هم نزدیک در میایستد، یک پایش را جلو میگذارد و یک دستش را پشت کمرش و با نگاهی نه تنها جدی بلکه کاملاً تحقیر آمیز به من زل می زند. اگر از او بپرسم برای چه کاری آمده جوابی نمیدهد باز هم چند لحظه ای به من خیره نگاه می کند بعد با قیافه ای معنی دار لبهایش را به هم می فشرد به من پشت میکند و آهسته آهسته بر میگردد به اتاق خودش دو ساعت بعد دوباره به همین ترتیب سروکله اش پیدا میشود از خشم دارم منفجر می شوم اما باز هم نمی پرسم چی میخواهد آن وقت خودم سرم را بلند میکنم و با حرکتی مغرورانه و قدرتمندانه یک راست به چشمهای او زل می زنم. گاهی یک یا دو دقیقه به همین حالت رو در روی یک دیگر می ایستیم. سرانجام به کندی و کاملاً مو قرانه به من پشت میکند و دوباره برای دو ساعتی غیبش می زند.
نظرات