کتاب میعاد در سپیدهدم اثر رومن گاری، با ترجمهی مهدی غبرایی و انتشار از سوی نشر کتابسرای تندیس، روایت پراحساس و صمیمی زندگینامهای است که در آن، عشق بیمرز یک مادر به پسرش، نیرویی میشود برای ساختن آیندهای فراتر از انتظار. این کتاب، سه دههی نخست زندگی نویسنده را از دوران کودکی در لیتوانی و لهستان، تا جوانی در فرانسه و حضورش به عنوان خلبان در جنگ جهانی دوم، با نثری گرم، تلخ و گاه طنزآمیز روایت میکند.
مادر رومن گاری، زنی تنها و سختکوش، با ارادهای استثنایی و رؤیاهایی بزرگ، فرزندش را با این باور بزرگ میکند که او روزی قهرمانی ملی، نویسندهای مشهور و دیپلماتی برجسته خواهد شد. این باور، آنقدر عمیق و محکم است که حتی پس از مرگ مادر، انگار حضور او هنوز در زندگی پسر جریان دارد. گاری در این اثر، با صداقت و احساس، هم از پیروزیها و افتخاراتش میگوید و هم از شکستها، تردیدها و حسرتهای پنهانش زیر سایهی پررنگ مادری که هم پشتیبان است و هم بار مسئولیت.
میعاد در سپیدهدم فقط یک روایت شخصی نیست؛ تصویری انسانی و جهانی از جنگ، مهاجرت، هویت، و عشق است. ترجمهی دقیق و دلنشین مهدی غبرایی، روح این اثر را به زبان فارسی منتقل کرده و تجربهای روان، ملموس و تکاندهنده برای خواننده فراهم آورده است. این کتاب، نهفقط دل را میلرزاند، بلکه ذهن را نیز به تأمل وامیدارد: دربارهی رؤیاهایی که ما را میسازند، و عشقی که حتی در دل تاریکی، نوری از امید میشود.
این کتاب را به علاقهمندان زندگینامههای الهامبخش و داستانهای مادر-فرزندی پیشنهاد میکنیم.
برای کسانی که دوست دارند ببینند چطور عشق و ایمان میتواند مسیر زندگی را تغییر دهد، انتخابی عالی است.
همچنین مناسب دوستداران ادبیات جنگ، مهاجرت و روایتهای انسانی پرکشش است.
کرایه ی اتاقم در کوچه ی روز آلفران واقع در اکس ماهی شصت فرانک بود مادرم آن وقتها ماهی پانصد فرانک درآمد داشت از این مبلغ صد فرانک صرف انسولین و حق ویزیت دکتر می شد و صد فرانک هم خرج سیگار و مخارج متفرقه بقیه به من اختصاص داشت. به علاوه درآمدهایی هم بود که مادرم نامش را درآمدهای اضافی می گذاشت.
تقریباً هر روز اتوبوس نیس خوارباری را برایم می آورد که مادرم از انبار هتل پانسیون مرمونت کش رفته بود طوری که رفته رفته دوروبر پنجرهی زیر شیروانی ام شبیه یکی از غرفه های بازار بوفا شد. باد ریسه های پیاز را تکان می داد، تخم مرغ ها در برابر چشمان شگفت زده ی کبوترها در آب رو زیر شیروانی چیده شده بود پنیر زیر باران پف میکرد ران خوک و پاچه های بره و گوشت ماهیچه در برابر زمینه ی آجرها همچون طبیعت بیجان به نظر میرسید. هیچ چیز از قلم نمی افتاد نه خیارشور، نه خردل ساخته از سرکه و ترخون و حلوای یونانی و نه خرما و انجیر و پرتقال و أجیل دوستان ما در بازار بوفا به این چیزهای خوب خوراکیهای مخصوص خود را نیز می افزودند پیتزایی که مسیو پانتالئونی از پنیر و کولی ماهی درست میکرد و نانهای قیمه ای سیردار» مسیو پپی، ابداع معرکه ای که خاص خودش بود و کاملاً شبیه کلوچه های معمولی به نظر می رسید، اما با طعم و بوی غیر منتظره ای در دهان آب می شد. پنیر، کولی ماهی و قارچ چنان به بوی بهشتی سیر ختم میشد که تاکنون به عمرم ندیده ام؛
نظرات