کتاب آرزوهای برباد رفته اثر اونوره دو بالزاک، به ترجمهٔ سعید نفیسی و چاپ نشر نیلوفر، قطعهای است از تاریخ ادبیات که همچون آیینهای تیرهوشفاف، زخمها و تناقضهای جامعهٔ قرن نوزدهم فرانسه را بر دل کاغذ نقش میبندد. این رمان که نخستین بار در سال 1837 منتشر شد، داستان لوسین شاردون، مردی جوان، فقیر و بلندپرواز است که در دل روستایی کوچک خود، آرزوی شاعر شدن را پرورش میدهد و در پی جستجوی شهرت و معنای واقعی هنر، به سوی پاریس روانه میشود.
در پاریس، لوسین که از حاشیههای ناکامی به جستجوی نوید، پا به دنیایی میگذارد که در آن ارزشهای انسانی و هنری زیر سایههای پول، قدرت و رقابتهای کثیف فرو میروند، تحت حمایت مادام بارژتون، بانوی کاریزماتیک و متأهل، قدم در مسیری میگذارد که آرزوهای ناب و آرمانهای او را به آستانهٔ سرنوشت میرساند. اشراف و ثروتمندان، با چهرههای نقشین و محافل اعیانی، هرگز او را به عنوان یکی از اعضای واقعی جامعه نمیپذیرند؛ و در این نبرد تلخ، لوسین با واقعیتهای سخت و بیرحم دنیای مدرن مواجه میشود.
بالزاک در این اثر، همچون جراحِ زبرد جامعهشناسی، لایههای پوسیدهٔ تمدن برژوایی را میشکافد و نشان میدهد چگونه روزنامهنگاری که باید رسالت روشنگری داشته باشد، به ابزاری برای پخش زهرپراکنی بدل میشود؛ چگونه اشراف ژندهپوش، پشت نقاب اصالت، ثروت معنوی خویش را پنهان میکنند و موفقیت در این سرزمین نه در گرو استعداد، بلکه در زمانشناسی خیانت و چاپلوسی است. فریاد لوسین که میگوید «پاریس مرا بلعید!» در حقیقت فریاد تمام نسلی است که در چرخدندههای له میشود.
ترجمهٔ محترمانهٔ سعید نفیسی، با وفاداری کامل به متن اصلی و با زبانی شیوا و روان، روح و ذوق بالزاک را به قلم فارسی میآورد. او با انتخاب واژگان دقیق، پلهایی از قرن نوزدهم فرانسه به دنیای امروز میکشد؛ به گونهای که هر جمله، هموزن با نثر اصلی، از تلخیهای زمان و زیباییهای نهفته در اندیشههای بالزاک سخن میگوید. این ترجمه، آینهای است که تیرگیهای متن اصلی را بدون کاستن از روانی جملهها به خواننده بازمیتاباند.
از سوی دیگر، چاپ نشر نیلوفر با انتشار این اثر ارزشمند، بار دیگر نشان داده است که ارائهٔ ادبیاتی اصیل و بیپرده، فرصتی استثنایی برای دوستداران ادبیات کلاسیک محسوب میشود. «آرزوهای برباد رفته» تنها داستان سرنوشت یک شاعر جوان نیست؛ بلکه حکایت نبرد همیشگی انسان با تناقضات، فریبها و چالشهای دنیایی است که در آن هنر و اخلاق، قربانی حرص و ولوسههای مادی شدهاند. این رمان، همچون شمشیری دو لبه، هم مرثیهای بر مزار اخلاق در جامعهای است که پول و قدرت، خدایان بیرحم آن محسوب میشوند و هم پلی است میان گذشته و حال، فراخوانی برای تفکر عمیق در باب ارزشهای واقعی زندگی.
لوسین شاردون، قهرمان تراژیک این روایت، در نبردی نابرابر میان شعلههای بلندپروازی و خاکستریِ واقعیت گرفتار میشود. او که از شهری دورافتاده با مشتی اشعار ناکام به سوی پاریس گریخته، ناگهان خود را در سرزمینی مییابد که در آن «هنر» نه در قاموس زیبایی، بلکه در ترازوی سوداگری جای گرفته است. پاریسِ بالزاک، شهری است که بر فراز برجهایش، به جای صلابت زمان، بادِ فریب و ناپایداری میوزد؛ جایی که سالنهای اشرافی، میدانی برای نبرد رذالتها و فریبهای اجتماعی هستند. مادام بارژتون، بانوی مرموز و پرآوازه، نیز نمادی از فروپاشی ارزشهایی است که لوسین به آنها دل بسته بود.
اگر جامعه را صحنهای بدانیم که انسانها در پشت نقاب فضیلت، به فروپاشی ارزشهای اصیل مینگرند، آنگاه «آرزوهای برباد رفته» پردهدری بیرحم است که پوشالی روزمرگی و زوال اخلاق را به نمایش میگذارد. این رمان، همچون معمایی پیچیده، خواننده را به سفری دعوت میکند که در آن گذشته و حال در هم آمیخته و هر پرسش بنیادین دربارهٔ ماهیت انسان و جامعه، پاسخی تازه مییابد.
خواندن این شاهکار، نه تنها سفری به دل تاریخ است، بلکه کنکاشی است در امروز؛ جایی که از «قیمت شهرت» سخن میگوید و دلالی فرهنگی را به تصویر میکشد؛ سفری که گویی سرنوشت هنرمند معاصری را روایت میکند که هنرش را به پای «لایک» و «بازدید» قربانی میکند. بنابراین، این کتاب را بخوانید نه صرفاً برای دانستن سرنوشت لوسین، بلکه برای آنکه در آیینهٔ آن، چهرهٔ جامعهای را مشاهده کنید که هر عصر به پوستی نو در میآید، اما زخمهایش همواره کهنه باقی ماندهاند.
در نهایت، «آرزوهای برباد رفته» اثر اونوره دو بالزاک، به ترجمهٔ سعید نفیسی و چاپ نشر نیلوفر، با قلمی تیزبین و نثری درخشان، داستانِ رنجهای بشر را روایت میکند؛ داستانی که به هر خواننده دعوت میکند تا از میان تاریکیهای آن، جرقهای از امید و مقاومت را ببیند و ارزشهای واقعی زندگی را در درون خود بیابد.
این کتاب را به علاقهمندان به ادبیات کلاسیک و داستانهایی با نگرشی عمیق نسبت به جامعه و انسان پیشنهاد میکنم.
مطالعه این اثر دریچهای نو به فهم رمز و رازهای زندگی و تناقضهای انسانی میگشاید.
نزدیک نیمه شب مهمانان سر میز رفتند و نوشخواری را آغاز کردند. لوسین از ماتیفا آزادتر سخن میگفت زیرا هیچ کس به اختلاف احساساتی که در میان آن سه نماینده انجمن و نمایندگان روزنامه ها بود پی نبرد. این جوانان با ذوق که تا آن اندازه در عادت کردن به موافقت و مخالفت تباه شده بودند به جان یکدیگر افتادند و هراس انگیزترین سخنان حقوقی را که در آن زمان روزنامه نویسان درآورده بودند با یکدیگر رد و بدل کردند. کلود ورنون که میخواست حالت پرشکوهی به انتقاد بدهد، با تمایل روزنامه های کم مشتری به سوی خودخواهی مخالفت کرد و میگفت پس از این نویسندگان به اینجا خواهند رسید که خودشان آبروی خویشتن را ببرند. آنگاه لوستو، مران و فینو آشکارا به موافقت با این اصول برخاستند و آن را در اصطلاح روزنامه نویسی خود چرند میگفتند مدعی بودند که این به منزله معیاری است که با آن ارزش هنر را معلوم میکنند.
نظرات