کتاب بینوایان اثر جاودانهٔ ویکتور هوگو، با ترجمه روان و وفادار حسینقلی مستعان و چاپ نفیس نشر امیرکبیر در دو جلد، روایتی تکاندهنده از سقوط و رستگاری، از تیرهروزی و امید است؛ روایتی که به همان اندازه که حماسی است، انسانی و دلنشین نیز هست.
در دل پاریس قرن نوزدهم، جایی که سایه فقر و تبعیض بر زندگی مردم سایه انداخته، داستانی آغاز میشود که نهتنها زندگی یک انسان، بلکه نگاه میلیونها نفر به مفهوم عدالت، بخشش و انسانیت را برای همیشه دگرگون کرده است.
در مرکز این حماسهٔ انسانی، ژان والژان ایستاده؛ مردی که تنها برای دزدیدن یک قرص نان به نوزده سال زندان محکوم شد و پس از آزادی، میکوشد زندگیای تازه آغاز کند. اما جامعهای که قانون را بر ترحم مقدم میداند، او را پس میزند. در همین نقطه است که نورِ انساندوستی بر تاریکی سرنوشت او میتابد: مهربانی اسقف میرییل، که به جای مجازات، والژان را مشمول گذشت و عطوفت خود میکند. این لحظه نهفقط نقطهٔ عطفی در زندگی والژان، بلکه ضربآهنگ اصلی کل داستان است: تقابل خشکی قانون با لطافت انسانیت.
از اینجا، والژان در قالب انسانی تازه متولد میشود، هویتی جدید برمیگزیند و تمام تلاشش را صرف جبران گذشته و خدمت به دیگران میکند. اما گذشته، در قالب بازرس ژاور، مأموری بیانعطاف و وفادار به قانون، هرگز دست از سر او برنمیدارد. ژاور نماد قانونیست که حقیقت انسان را نمیبیند و تنها جرم را میسنجد. این دوگانگی عمیق میان وجدان و قانون، یکی از بنیانهای فلسفی این رمان است.
در کنار ژان والژان، شخصیتهایی دیگر حضور دارند که هر یک نمایندهٔ رنجی در دل تاریخاند: فانتین، مادری درمانده که برای نجات دخترش، کوزت، تن به تباهی میدهد؛ کوزت، کودکی معصوم که از دل ظلم و تحقیر، به مهر والژان پناه میبرد و از نو متولد میشود؛ ماریوس، جوانی شوریده که دل در گرو آرمانهای انقلابی و عشق به کوزت دارد؛ و گوروهای فقر و فریب، همچون تناردیهها، که در تاریکی جامعه رشد کردهاند. این شخصیتها همچون رگهایی زنده در پیکر رمان جاریاند و مجموع آنها، تابلویی زنده از فرانسهٔ متلاطم قرن نوزدهم میسازد.
هوگو در «بینوایان» فقط داستان نمینویسد؛ او یک منظومهٔ اخلاقی میآفریند، فریادی برمیکشد در برابر ستم، و شعلۀ امیدی میافروزد در دل تاریکی. او با قلمی شاعرانه و توصیفاتی نفسگیر، هم ما را به اعماق زندان و فقر میبرد، هم ما را با خروش انقلابیون در پاریس همراه میکند. شورشهای خیابانی، نبرد جوانان بر سر آزادی، عشقهای خاموششده در هیاهوی زندگی، لحظههایی از تعلیق و درام ناب، همه و همه در بستری وسیع از تأملات اخلاقی و الهیاتی شکل میگیرند. خواندن این کتاب مثل قدمزدن در میان طوفانی از درد و نجات است؛ کتابی که در آن، حتی تاریکترین لحظات هم حامل نوری از رستگاریاند.
ترجمه حسینقلی مستعان، با زبان روان، دقیق و خوشخوان خود، یکی از وفادارترین و موفقترین ترجمههای فارسی از این اثر است. مستعان نه تنها زبان داستان را منتقل کرده، بلکه روح آن را نیز حفظ کرده است؛ انگار ژان والژان و کوزت، بهجای پاریس، در یکی از کوچههای تهران زندگی میکنند و حرف دلشان را با ما، با همین زبان فارسی صمیمی، در میان میگذارند.
در نهایت، «بینوایان» کتابی است که نمیتوان آن را فقط یک رمان نامید. این کتاب، تجربهای است. تجربهای از دل شکستگی، از ایثار، از باور به تغییر انسان، و از عظمت عشق و بخشش. اگر بهدنبال داستانی هستید که هم شما را به گریه و لبخند وادارد، هم افق نگاهتان به زندگی و جامعه را دگرگون کند، و هم شما را از آغاز تا پایان با خود همراه سازد، «بینوایان» همان کتاب است. یک کتابِ کامل، غنی، پرماجرا و فراموشنشدنی.
ویکتور هوگو، نویسنده بزرگ فرانسوی، از برجستهترین چهرههای ادبی قرن نوزدهم است که آثارش نه تنها در ادبیات، بلکه در سیاست و فرهنگ فرانسه نیز نقشی تعیینکننده داشتهاند. او علاوه بر نویسندگی، شاعری توانا و چهرهای فعال در عرصههای اجتماعی و سیاسی بود. هوگو با نوشتن «بینوایان»، «گوژپشت نوتردام» و دهها اثر دیگر، صدای فرودستان و فریاد عدالتطلبی در دوران خود شد. نگاه انسانی، زبان شاعرانه و جسارت اخلاقی آثار او، باعث شده است که تا امروز، نسل به نسل مخاطبانش بیشتر شوند و افکارش همچنان زنده بماند.
فرصت خواندن این شاهکار را از دست ندهید؛ «بینوایان» همان کتابیست که جایش در قفسهٔ خانهتان خالیست، و مهمتر از آن، جایش در دل شما.
کتاب «بینوایان» را به علاقهمندان ادبیات کلاسیک، دوستداران داستانهای انسانی و پرمغز، و کسانی که دغدغه عدالت، اخلاق و رستگاری در جهان نابرابر دارند پیشنهاد میکنیم. اگر عاشق رمانهایی هستید که هم قصهای پرکشش دارند و هم لایههای عمیق اجتماعی و فلسفی را واکاوی میکنند، این کتاب برای شماست. همچنین برای کسانی که میخواهند با شاهکارهای ادبیات فرانسه آشنا شوند، بینوایان انتخابی بیرقیب است. هر کسی که دلش میخواهد تجربهای عاطفی، پرشور و ماندگار را از دل تاریخ و انسانیت بچشد، باید این رمان را بخواند.
-بله، آقا مدت درازی است که توده رنج میبرد. از این گذشته، گوش کنید. فقط این نیست. شما برای چه اینجا آمده اید و من را استنطاق میکنید و از لویی هفدهم به من حرف میزنید؟ من شما را نمیشناسم. از موقعی که در این ناحیه هستم، در این کنج عزلت تنها زیسته قدم از اینجا بیرون ننهاده و هیچ کس را جز این کودک چوپان که به من کمک میکند ندیده ام. اسم شما راست است که مبهماً به گوشم رسیده و تصدیق میکنم که تاکنون چندان به بدی یاد نشده است، اما این دلالت به هیچ معنی نمیکند اشخاص ماهر برای اغفال مردم ساده لوح توده شیوه های بسیار دارند. راستی صدای کالسکه تان را نشنیدم؛ بی شک آن را پشت درختان سر پیچ جاده گذارده اید. گفتم که نمی شناسمتان. به من گفتید که اسقفید، اما این اسم هیچ اطلاعی از شخصیت شما به من نمی دهد. پس، پرسشم را تکرار میکنم شما کیستید؟ یک اسقف؛ یعنی یک پرنس کلیسا و یکی از مردان مشعشع مزین و متمولید که عواید روحانی کلان دارند، حقوق اسقفی دینی پانزده هزار فرانک ثابت و ده هزار فرانک اتفاقی، جمعا ۲۵ هزار فرانک، که مطبخ هایی دارند که خدمتگزارانی دارند، که غذاهای خوب می خورند که روزهای جمعه پرنده آبی تناول میفرمایند، که در کالسکه های رسمی با تبختر مینشینند چند فراش از جلو و چند فراش از عقب و قصور عالیه دارند و به نام عیسی که پابرهنه رفت و آمد می کرد، با کالسکه مجلل عبور و مرور می فرمایند شما یک رئیس روحانی هستید؛ عواید، قصور، مراکب خدمتگزاران، سفره عالی لذات ،زندگانی همه را مانند دیگران دارید و مانند دیگران متلذذ بهره مند برخوردار میشوید این خوب است، اما بسیار میگوید نه کافی این من را روشن نمیکند درباره ارزش باطنی و ذاتی شما که به اینجا آمده اید شاید با این ادعا که مشتی عقل برای من آورده اید. با چه کس حرف می زنم؟ شما کیستید؟
نظرات