مجموعه «ابر شهر» رمانی است به نوشته محمدرودگر که انتشارات کتابستان منتشر نموده است.
(رضا) شخص اول داستان با کسب علم انساب با تصرف باطنی به ابرشهر میرود. ابر شهر نام نیشابور است. نیشابوری که موطن بسیاری از عرفا و سالکان بوده. نویسنده داستان را از زمان امام رضا(علیهالسلام) با تاکید بر زندگی محمد محروق آغاز کرده و تا زمان امام خمینی(ره) میرساند. در این میان به بسیاری از عرفا مانند احمدغزالی، سیدحیدر آملی، ملاحسین قلی همدانی، بایزید بسطامی و هها عارف و سالک دیگر سر میزند و از آنها به قلمی بدیع و جذاب یاد میکند.
روزی احمد پس از مدتها عزلت در کلبه کیمیاگری اش در بیرون از شهر به شهر برگشت و تا پیش پدرش میربابا دوید پدر جان، به هر سنگ و فلزی که می رسم به من سلام میکند و خواص خودش را می گوید میگوید مرا بگیر که من در کنار فلان و فلان سنگ تبدیل به طلا میشوم همه از من کیمیا خواهش دارند احمد صادقانه آنچه را دیده بود توضیح داد دوستان پدرش با حیرت تماشایش می کردند. توضیحاتش که تمام شد میربابا گفت: من تو را برای این چیزها تربیت نکرده ام. حالا که خواص سنگها را میدانی بگو ببینم خاصیت خودت را هم می دانی؟ هیچ از خود پرسیده ای؟ به چه دردی میخوری تو؟
نظرات