در کتاب استاد حدود ۲۰۰ خاطره از دوستان، دانشجویان، همکاران، همسر و فرزند شهید مجید شهریاری که همگی از آن استاد شهید درس گرفتهاند، ذکر گردیده است که تعداد ۲۶ عدد آن آرشیوی هستند و پاورقی خوردهاند. به دلایلی چند، تقریبا هیچ اسمی از افراد و راویان، داخل متن قید نشده است. نویسنده تمام تلاش خود را در جهت حفظ امانت و ادای دین به استاد شهیدش، بهکار گرفته است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
رفته بودم به اتاق دکتر و زبان درد دلم باز شده بوداز اوضاع بد محیط کار و عدم دلسوزی و بی کفایتی برخی مسئولین و ... خلاصه حسابی حرص و جوش میخوردم. حرفهایم که تمام شد، سکوت کردم. ایشون ، با آن لبخند همیشگیش با دست به پای راستش اشاره کرد و گفت: میفهمم چی میگی، اما بدون که ماجرا، ماجرای یک پای لنگه ... اگر با انقلاب هستی، باید این پای لنگ رو بکشی... بشین با خودت حساب کتاب کن، دو دو تا چهارتاهایت رو بکن. اگر می خوای برای این انقلاب کار کنی، باید این پای لنگ رو به هر سختی شده ، بکشی.
****
فکر کنم ترم دو بودیم که یکی از اساتید، مدتی سرپرست دانشکده شد.
ما ترم قبل با ایشان درس داشتیم. نظراتی شنیده بودیم که انتقاد زیادی به ایشان وارد بود. این تصمیم برایمان خیلی گران تمام شده بود. با بچهها قرار بود اعتراض کنیم. با خیلی از اساتید هم صحبت کردیم.
یادم هست وقتی با یکی دو نفر دیگر رفتیم اتاق دکتر شهریاری و از دغدغههایمان گفتیم، ایشان ما را به صبر و آرامش دعوت کردند که در عکسالعمل نشان دادن عجله نکنیم.
یادم هست به ایشان گفتیم حاضریم تحصن کنیم و... و از او خواستیم ریاست دانشکده را بپذیرند و ما هم هر کاری لازم باشد و در توانمان باشد، انجام میدهیم.
اما ایشان حرفهایی زدند که هیچوقت فراموش نمیکنم. گفت که خودش هم نقدهایی به این انتضاب دارد، ولی دنبال ریاست دانشکده نیست و این موضوع آنقدر برایش بیارزش است که مثل این میماند، یک چوب کبریت از اینجا بردارند بگذارند آن طرفتر.
گفت ترجیح میدهد به کار علمی خودش ادامه بدهد و زمان، همهچیز را مشخص میکند. ما را هم آرام کردند.
نظرات