عصمت احمدیان، بانویی است که بسیاری از ما اورا نمیشناسیم یا حد اکثر پس از کنی جستجو به نام فرزندان شهیدش، ابراهیم و اسماعیل فرجوانی، خواهیم رسید.
اما زندگی پر فراز و نشیب ایشان، ماجرای ویژهای دارد که در یکی دو سطر گفتگو آشکار نخواهد شد؛ برای همین نورالهدی ماهپری به نگارش زندگی ایشان در انتشارات راهیار پرداختند تا از روزهای فعالیت پشت جبههها، تکاپوی انقلابی ایشان و کارآفرینی و ایجاد شغل برای مردم در سن هفتاد و سه سالگی بنویسند و بانویی که الگویی تاثیرگذار برای زنان و مردان شهر شهبدپرور اهواز و دیگر انسانهای تحول آفرین به شمار میرود را، معرفی سازد.
در بخشی از کتاب چنین میخوانیم:
((ـ ایست! از جاتون تکون نخورین.
صدای مرد، ترس غریبی به جانم ریخت. رو کردم به بیبیزهرا و وحشتزده گفتم: «وای بیبی! حالا چه خاکی به سر کنیم؟»
ـ هیچی. مگه گُناهمون چیه؟ اصلاً اینها کیَن؟
ـ بیبی من میترسم.
ـ هیچ نترس. ما کار در راه خدا میکنیم. ترس نداریم.
مرد با صدای بلندتری گفت: «دستها بالا. برنگردین. هرچی دارین بذارین رو زمین.»
دستهای خالی مان را گرفتیم بالا. آمدند نزدیکتر. پنجشش نفر بودند. یکیشان پرسید: «بچه خاک میکنین؟»
همانطور که پشتم به آنها بود گفتم: «بیا ببین. این پا رو خاک میکنیم. یه تیکه گوشت آدم.»))
نظرات