«قصه های من وننهآغا» مجموعهی ۲۳ داستان کوتاه و دلنشین است که در آن، ماجراهایی خاطرهانگیز و گاهی پرهیجان از روزهای کودکی و نوجوانی نویسندهای آشنا را میخوانیم که آثاری همچون «رویای نیمه شب»، «مرا با خودت ببر»، «شب صورتی» و... را در کارنامه خود دارد.
در حقیقت مظفر سالاری با این کتاب همه ما را به روزگار گذشته میبرد و در جایی از جلد اول که تازه ننهآغای دوستداشتنی را به همه معرفی میکند، مینویسد:
((ننهآغا چاق و قدبلند و خوشقیافه بود. در فامیل احترام داشت. آشپزیاش عالی بود! مادرم قالی میبافت و به بچههای قد و نیمقدش میرسید و ننهآغا فکری برای ناهار میکرد. غذاهای سنتی را بلد بود و با ساندویچ، ماکارونی، سوسیس و کالباس، میانهای نداشت. چای را توی پیالهی کوچک چینی میخورد. خواهرزادههای تهرانیاش که به یزد میآمدند، دوست داشتند خانهی ما بمانند و از دستپخت او بخورند. توی حیاط، تنوری هیزمی داشتیم. خودش خمیر میکرد و نان میپخت. برای ورآمدن خمیر، به جای مخمرهای بازاری، از خمیرترش استفاده میکرد. به بابا میگفت آرد سبوسدار بگیرد. روی نان، مخلوطی از زیرهسیاه، سیاهدانه، خشخاش، رازیانه و تخم گشنیز میپاشید. توی اسپندی که دود میکرد، مورد، زاج، کندر و گلپر هم بود. آشجو، آشماش و درهمجوش را دوست داشت. نوشابه نمیخورد.))
نظرات