کتاب «مرا با خودت ببر» به قلم آشنای مظفر سالاری، ز داستان پرحادثه و عاشقانهای میگوید که در زمان و دوره امام جواد(علیهالسلام) اتفاق میافتد.
مرا با خودت ببر از جمله آثاری است که نقش اصلی اش را مردم بازی می کنند. مردمی که در کوچه پس کوچه های روزگاری کهن مثلا حوالی سال های 220هجری قمری آنقدر ها به چشم تاریخ نیامدند که راوی روزهای سخت زندگانی ائمه اطهار باشند.
اما کنون با قلم غرق در عشق و خیال آقای مظفر سالاری یه سبک دیگری زمان حکومت خلفای عباسی را تصویر می کنند؛ به همان لطافت «شب صورتی» با ابراهیم و آمال این کتاب همراه شوید و بار دیگر هیجان «رویای نیمه شب» و عاشقانه های «دعبل و زلفا» را تجربه کنید اما این بار باید سنگینی روز های سخت جوان ترین امام شیعیان را به دوش می کشید،،، این اثر تازه انتشارات به نشر شمارا به رویای دیدار امام جواد(ع) می برد.
ابراهیم این داستان، که از بازاریهای دمشق است، عاشق دختری با نام آمال میشود. دختر یتیم است و کار میکند تا از عموی رباخوارش پول نگیرد.
دکان من در میدان بازار کهنه است. مدتی پیش دیدم جوانی را که داخل قفسی بود، سوار برگاری آوردند و گفتند ادعای پیامبری کرده است. من دستی در طب دارم. برخی بیماریها را میشناسم. فهمیدم که بیچاره مشاعرش را از دست داده است. او را به سیاه چال عسکریه بردند. آمده ام تقاضا کنم بگذارید به دیدنش بروم و معالجه اش کنم تمیمی که داروغه زندان است ممانعت میکند.
ابن ابی داوود به نوجوانانی که پشتش را می مالیدند، تکیه داد و اخم کرد.
این فضولی ها به تو نیامده است مردک تو یک ادویه فروشی نه یک طبیب حاذق به گمانم میخواهی به اسراری که پشت این ماجراست نقبی بزنی بدان که داری با جان خودت بازی میکنی
نظرات