کتاب دوازده صندلی، اثر ایلیا ایلف و یوگنی پتروف، با ترجمه آبتین گلکار و نشر ماهی، یک شاهکار طنزآمیز از ادبیات روسی است که در زمان خود بهطور بیسابقهای فضای ادبیات شوروی را تکان داد. این رمان، مانند یک رقص بیپایان میان شوخیهای بیپرده و انتقادهای تیز اجتماعی، خواننده را با خود به دنیای پر از تضادهای شوروی دهه ۱۹۲۰ میبرد. ماجرای کتاب حول تلاش دو شخصیت متفاوت میچرخد: ایپولیت ایلیچ، مردی سادهلوح و از دسترفته که در جستوجوی گنجی پنهان در یکی از دوازده صندلی یک سرویس مبلمان است، و اوستاپ بندر، کلاهبرداری زیرک و فرصتطلب که در کنار ایپولیت به این جستوجو میپردازد.
ایلف و پتروف در این داستان، تنها یک جستوجوی گنج را روایت نمیکنند، بلکه از طریق ماجراهای این دو شخصیت، نقدی عمیق به جامعه شوروی آن دوران و آرزوهای توخالی انسانها دارند. طنز تند و شوخطبعی، بهویژه در دیالوگها و موقعیتهای داستانی، باعث میشود که «دوازده صندلی» فراتر از یک رمان کمدی باشد. در دل داستان، یک لایه عمیق اجتماعی نهفته است که نشاندهنده تناقضات بزرگ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دوران پس از انقلاب است. این جستوجوی خندهدار برای پیدا کردن گنج، بهنوعی به جستوجوی هویت و معنا در دنیای آشفته آن زمان تبدیل میشود.
ترجمه آبتین گلکار، با دقت و مهارت خاصی، توانسته است فضای طنزآمیز و زنده اثر را بهخوبی به زبان فارسی منتقل کند. گلکار، با حفظ لحن تند و هوشمندانه نویسندگان، موفق شده است که رگههای عمیقتر این داستان را بهطور مؤثر به خواننده ایرانی منتقل کند. زبان ساده و روان، در عین حال که پیچیدگیهای طنز و بازیهای زبانی را بهخوبی حفظ کرده، باعث شده است که این ترجمه به یکی از بهترین نمونههای کارهای ترجمهای در ادبیات روسی تبدیل شود.
کتاب دوازده صندلی تنها یک داستان سرگرمکننده نیست، بلکه یک نقد اجتماعی بیرحمانه است که بهواسطه طنز تیز و شخصیتهای بهیادماندنی، چون اوستاپ بندر، مخاطب را به تفکر وادار میکند. این اثر نهتنها از نظر ساختار داستانی و کمدی درخشان است، بلکه در هر صفحه آن میتوان تلاشی برای کشف معنا و انتقاد از جامعهای در حال تغییر را مشاهده کرد. حتی اگر طنز آن گاهی تلخ و سیاه باشد، در عین حال لایههایی از حقیقت و واقعیت را در دل خود نهفته دارد.
این کتاب، برای کسانی که به طنز اجتماعی، نقد فرهنگی و رمانهای کلاسیک علاقه دارند، یک انتخاب عالی است. «دوازده صندلی»، با شوخیهای زیرکانه و داستانی پرماجرا، دنیای شوروی را از دریچهای تازه و غیرمنتظره به تصویر میکشد. برای خوانندگانی که به دنبال داستانی با لایههای پیچیدهتر و در عین حال سرگرمکننده هستند، این اثر تجربهای منحصر به فرد و بینظیر خواهد بود.
ایپولیت ما توپویچ رفته رفته داشت به نمونه ی اعلای کاسه لیسی تبدیل می شد. هر وقت به آستاپ نگاه میکرد چشمانش به رنگ آبی معصومانه ی یونیفورم ژاندارم ها در می آمد.
اتاق ایواناپولا آن قدر گرم بود که صندلیهای خشکیده ی و ارابیانینوف مثل هیزم داخل اجاق ترق توروق میکردند نقشه کش کبیر جلیقه ی آبی اش را زیر سر گذاشته و مشغول استراحت بود.
ایپولیت ما تویویچ از پنجره بیرون را نگاه میکرد. کالسکه ای آراسته به یک نشان کنده کاری شده به سرعت کوچه های پرپیچ و خم را می پیمود و از کنار پارکهای کوچک مسکو میگذشت قیافه ی رهگذرانی که رو به آن تعظیم میکردند در برق و جلای مشکی اش منعکس می شد گارد اسب سوار با کلاهخودهای مسی بانوان اعیان شهر و ابرهای سفید تپل مپل اسبها خیابان را زیر غرش شمهایشان به لرزه در آوردند و کالسکه را از جلو ایپولیت ما توپویچ عبور دادند. او نومیدانه رویش را برگرداند.
نشان روی کالسکه متعلق به اداره ی خدمات شهری مسکو بود. از کالسکه برای جمع آوری زباله استفاده میشد و دیواره های تخته ای آن هیچ چیزی را منعکس نمی کرد.
پیرمرد خوش قد و بالایی با ریش توپی سفید روی صندلی سورچی نشسته بود. اگر ایپولیت ما توپویچ میدانست که سورچی کسی نیست جز کنت آلکسی بولانوف، راهب و افسر نامدار سواره نظام حتماً پیرمرد را صدا می کرد تا با او خاطرات خوش قدیم را مرور کند.
نظرات