کتاب دعبل و زلفا نوشتهی مظفر سالاری و منتشرشده توسط نشر بهنشر، داستانی تاریخی، عاشقانه و اعتقادی است که در دل حوادث سیاسی و فرهنگی عصر عباسی شکل گرفته است. این رمان روایتی زنده و پرشور از زندگی دعبل خزاعی، شاعر مبارز و شیعهی دلداده به اهلبیت، و دلدادگیاش به زلفا، زنی عفیف و مؤمن، ارائه میدهد. داستان، در بستری از کشاکشهای سیاسی و رنجهای شیعیان، به زیبایی پیوند میخورد با عشقی زمینی که در نهایت به عشقی آسمانی بدل میشود؛ از این رو، کتاب نهتنها یک روایت تاریخی، بلکه تجربهای انسانی، معرفتی و الهامبخش است.
مخاطب این اثر، نوجوانان و جوانان علاقهمند به تاریخ اسلام، دوستداران اهلبیت، و خوانندگانی هستند که در پی رمانی پرکشش، مفهومی و پراحساس میگردند؛ داستانی که هم شور عاطفه دارد، هم شعور ایمان و مقاومت.
ماجرای کتاب با آشنایی دعبل و زلفا در مسیر بغداد آغاز میشود؛ زلفا دختری اسیر، که بهخاطر عقیدهاش به تشیع، به بند کشیده شده و از سوی دربار عباسی در معرض فساد قرار دارد. او با استقامت مثالزدنی، پاکدامنی خود را حفظ میکند و به الگویی از تقوا و بیداری تبدیل میشود. دعبل که در ابتدا مجذوب زیبایی زلفاست، با شنیدن سرزنش تلخ او مبنی بر غفلت از امام زمانش، دگرگون میشود و مسیر زندگیاش را وقف مبارزه با ستم عباسی و مدح اهلبیت میکند. این نقطهی عطف، ریشهی شکلگیری دعبلِ مقاوم و شاعر جسوری است که سرانجام با اشعار آتشین خود در حضور امام رضا (علیهالسلام) تاریخساز میشود.
نویسنده، با بهرهگیری از منابع معتبر تاریخی و درآمیختن آنها با خیال داستانی، فضایی واقعی و ملموس از بغداد، دربار عباسی، وضعیت سیاسی شیعیان، و کرامتهای امام رضا (علیهالسلام) خلق کرده است. سفر دعبل به خراسان، دیدار با امام، و شفای زلفا از طریق جبهی متبرک، از زیباترین و تأثیرگذارترین صحنههای کتاب است؛ صحنههایی که دل را میلرزاند و ذهن را به اندیشه وامیدارد.
دعبل و زلفا، بیش از آنکه صرفاً یک رمان تاریخی باشد، نمایانگر رابطهی عشق و ایمان، هنر و مقاومت است؛ کتابی که توانسته با زبانی ساده، نثری روان و فضاسازی درخشان، بیش از **۴۰ هزار نسخه** فروش داشته و تحسین بزرگان و مخاطبان عام را برانگیزد.
به نوجوانان و جوانانی که به تاریخ اسلام و زندگی امامان شیعه علاقه دارند؛ به دوستداران ادبیات مذهبی و عاشقانه؛ و به خانوادههایی که به دنبال اثری خواندنی، پرمفهوم و آموزنده برای نسل جواناند.
بدون آن که جلب نظر کند عمارت را دور زد به دنبال جای خلوت و جای پایی می گشت که از آن ساختمان سنگی و هیولامانند بالا رود و خودش را به پنجره های طبقه سوم برساند. معمار را دشنام داد که برای اوقات اضطراری فکری نکرده بود. با خود گفت حتی یک میمون هم نمی تواند از این دیوارها بالا برود
به سبک بالی طوطیان و خوشبختی خدمتکاران طبقه ی سوم غبطه خورد.
حتی پنجره های بی شمار زیرزمین چنان استحکامی داشتند که گربه ای نیز نمی توانست درزی بیابد و از آنها عبور کند آن ساختمان زیبا و پر نقش و نگار مثل دژی نفوذ ناپذیر بود.
در ورودی عمارت، همانند در قلعه بزرگ بود دو نگهبان، دو طرف در ایستاده بودند و هر رفت و آمدی را زیر نظر داشتند دعبل برای رسیدن به در، دو بار از سه پله ی عریض بالا رفت خواست مانند دفعه ی پیش، سرش را بالا بگیرد و از در منبت کاری شده بگذرد که یکی از نگهبان ها با دست اشاره کرد بایستد. با چه کسی کار داری؟
دعیل ایستاد. سعی کرد سرش را ثابت نگه دارد.
ـ با صاحب این خانه
نظرات