تاریخ کتاب بشکوچ نوشتهی سلمان کریمی و منتشر شده توسط انتشارات سوره مهر، روایتی داستانی از سیوچهار روز مقاومت مردم خرمشهر در آغازین روزهای جنگ تحمیلی است. داستان، با محوریت یک تکاور نیروی دریایی به نام کیارش روایت میشود که از پایگاه بوشهر راهی خرمشهر میشود تا از میهن دفاع کند؛ اما چیزی فراتر از جنگ در انتظار اوست.
در میانهی ویرانهها و خمپارهها، کیارش با دختری بختیاری به نام ایرانه آشنا میشود؛ دختری که خودش اسلحه بهدست گرفته و برای دفاع از خانه و خانواده ایستاده است. این آشنایی، نقطهای تازه در دل داستان ایجاد میکند و روایت را از صرف حماسهپردازی جنگ، به مسیری انسانی و احساسی میکشاند. در کنار این دو، سلدا، دخترعموی کیارش، نیز یکی از سه راوی داستان است؛ دختری که در آستانهی ازدواج با کیارش بوده، اما حالا باید در غیاب او، با تصمیمات تازهای روبهرو شود.
نویسنده با روایت چندصدایی، مخاطب را در موقعیتهای گوناگون قرار میدهد؛ از خیابانهای خونین خرمشهر تا دل نگرانیهای عاشقانهای که زیر سایهی گلولهها شکل میگیرند. نثر کتاب گاه نرم و شاعرانه است، گاه بیپرده و تلخ؛ درست مثل خود جنگ.
نام کتاب برگرفته از واژهی بشکوچ است؛ موجودی اسطورهای با تن شیر و سر دال که نماد نگهبانی و مقاومت در معماری ایرانی است. همین نام، استعارهای برای شخصیتهای داستان است که با همهی زخمها و تردیدهایشان، ایستادهاند.
بشکوچ فقط روایتی از نبرد نیست؛ روایتی از انسانهایی است که در دل تاریکی، به نور ایمان آوردند. این کتاب برای کسانی که میخواهند جنگ را نه فقط از منظر اسلحه و خاکریز، بلکه از زاویهی دلها و انتخابهای دشوار ببینند، خواندنی و تأثیرگذار است.
به علاقهمندان ادبیات دفاع مقدس، دوستداران داستانهای عاشقانه در بستر جنگ، و همهی کسانی که میخواهند از زاویهای تازه به حماسه خرمشهر نگاه کنند.
گوش بردم جلوی دهانش انگشت گذاشتم زیر گلویش روی مچش نفس نمی کشید. قلبش نمیزد. چشم های نیمه بازش به خیابان قفل بود به کف آسفالت خونی پر از جنازه و مجروحو تانک های سوخته دستم روی صورتش می لرزید. نفسم بالا نمی آمد. حس کردم چشم هایم بسته می شود. چشم گرداندم. برای اولین بار دنبال کسی بودم که کنارم باشد.
نظرات