کتاب انجیل سفید مجموعهای از داستانهای کوتاهِ نویسندهی برجسته آمریکایی، توبیاس وولف است؛ نویسندهای که در کنار چهرههایی چون ریموند کارور و ریچارد فورد، از چهرههای مهم مکتب مینیمالیسم در ادبیات معاصر آمریکا به شمار میآید. این مجموعه که گزیدهای از داستانهای کتاب «داستان ما آغاز میشود» است، با اجازه رسمی نویسنده و با ترجمهی درخشان اسدالله امرایی از سوی نشر ثالث منتشر شده است.
وولف در این داستانها با نگاهی تیزبین به جزئیات، از دنیای ملموس انسان امروز میگوید: از روابطِ درهمپیچیدهی عاشقانه، تنهاییهای پنهان، تردیدها، شکستها و لحظههایی که در ظاهر بیاهمیتاند اما بار معنایی بزرگی در خود دارند. او جهانی را ترسیم میکند که برای همه ما آشناست؛ جهانی روزمره، اما پر از کشمکشهای درونی. شخصیتهای او معمولاً انسانهایی معمولیاند، ولی آنقدر دقیق و واقعی توصیف شدهاند که هر کدام میتوانند تصویری از خود ما باشند.
زبان بیپیرایه و روایت موجز وولف، باعث شده داستانها مثل آینهای باشند برای کشف احساساتی که گاه خودمان هم از آنها غافلیم. جملههای کوتاه، فضاهای ساده، اما بار عاطفیِ عمیق. حتی داستانی مانند علاقه پنهانی شخصیت اصلی به دختری به نام آنا، میتواند تلنگری باشد برای بازخوانی رابطههایمان، تردیدها و وابستگیهایی که گاه پنهان اما عمیقاند.
ترجمهی اسدالله امرایی، با حفظ حالوهوای ظریف وولف، روان و خواندنی است و خواننده را بیدغدغه در دل داستانها پیش میبرد.
به علاقهمندان ادبیات معاصر، داستانهای کوتاه، و کسانی که دوست دارند لابهلای سادگیهای زندگی، عمق انسان را کشف کنند.
دوچرخه سنگین میشد زانو خم کرد و پله پله خودش را بالا کشید رسیده بود. استراحتی کرد دست آزادش را به نرده گرفت. به سطحنورانی آب که چشمک میزد جین حس کرد دهانش باز می شود. نه! بعد دید دهانش باز مانده وقتی سرش را بالا گرفت که هوا بگیرد سرفه کرد.
کلر آب گلویش را خراشید و سوزاند سرفه سرفه استفراغ کرد.
چشم هایش می سوخت.
جین از پله ها بالا آمد تا جایی که توانست لب استخر تکیه دهد. میله را ول کرد و کمی سر خورد جلو آب چشمها و صورتش را گرفت. آن یکی بازویش حس نداشت. اما میدانست دوچرخه هست، وزن آن را روی شانه و پشتش حس میکرد یک کم بعد دوچرخه را بیرون می آورد. اما الان نا ندارد. البته مشکلی نیست فقط باید نفسی تازه کند. به محض این که به خود بیاید. تا آن موقع کاری از دستش برنمی آید جز آنکه سرش را یک وری بگیرد و صورتش را با لذت روی لبه سیمانی استخر بچسباند و پلک بزند و هوای سردی را که به درون میکشد حبس کند.
نظرات