ماجرای پسربچههای فقیر و بیخانمان که برای وفق دادن خود با جبر اجتماع مجبور به شکستن قوانین میشوند، زمینۀ همیشگی داستانهای «مارک تواین» است. این نویسندۀ محبوب و خوشذوق، با توجه قلبی و دغدغۀ واقعیاش نسبت به کمبودهای اجتماعی، توانست سبک ادبی خاص خود را بسازد؛ سبکی که حتی با زبان رسمی و ادبی آمریکا همخوانی نداشت و مارک تواین برای اینکه راهش را باز کند، لحن و بیان ویژۀ خودش را خلق کرد.
کتاب «هاکلبری فین» مشهورترین و تحسینشدهترین داستان این هنرمند آمریکایی است که در تمام دنیا تبدیل به نمادی از آزادیخواهی شده است. هاکلبری راوی دو کتاب مشهور دیگر این نویسنده نیز هست و داستان این کتاب از ادامۀ کتاب قبلی تواین، یعنی «تام سایر» شروع میشود. در انتهای داستان قبلی، هاک و تام مقدار زیادی طلا را، که اندوختۀ یک دزد است، پیدا میکنند و ثروتمند میشوند. هاک سهم خودش را در بانک میگذارد تا پولهایش در امنیت بماند و توسط «خانم داگلاس» به فرزندی قبول میشود. او نمیتواند زندگی شرارتبار و پر تب و تاب گذشتهاش را به این سادگی فراموش کند؛ برای همین با دوباره پیدا شدن سر و کلۀ پدر دائمالخمر و آزارگرش، تصمیم میگیرد به دل زندگی وحشی و بیقاعدۀ قبلیاش بزند. پس از فرار از دست پدرش، هاک در جزیرۀ کوچکی در میانۀ رود میسیسیپی پنهان میشود. در آنجا جیم، یک بردۀ فراری را ملاقات میکند و تصمیم میگیرند باهم به سمت ایالتهای آزاد بروند؛ جایی که بردهداری ممنوع است، و این آغاز ماجراجویی اصلی آنهاست. قلم منحصربهفرد مارک تواین، همدلی او با مردم جامعه، قوۀ خیال بیحد و مرز او، خلق یک داستان تازه و... همگی درکنار هم شاکلۀ کتاب هاکلبری فین را ساخته و آن را به شاهکار ادبیات قرن نوزدهم آمریکا تبدیل کردهاند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«روز بعد از تشییع جنازه طرفهای ظهر خوشحالی دخترها برای اولین بار تبدیل به غم شد. دو نفر بردهفروش آمدند و پادشاه، بردهها را به قیمت خوبی به قول خودش با برات های سهروزه فروخت. بردهفروشها دو تا از پسرها را فرستادند ممفیس که بالای رودخانه بود و مادرشان را فرستادند اورلئان که پایین رودخانه بود. دخترها و سیاهها چنان وضعی به خود گرفتند و آنقدر گریه کردند که من حالم گرفته شد. گفتند ما اصلاً فکرش را هم نمیکردیم این خانواده از هم بپاشد یا آنها را بفروشند و از این شهر ببرند. چیزی نمانده بود که صبرم تمام شود و دستۀ خودمان را لو بدهم، ولی میدانستم فروش سیاهها قلابی است و یکی دو هفتۀ دیگر برمیگردند. این قضیه توی شهر هم غوغایی راه انداخت و چند نفر گفتند جدا کردن مادر از بچههایش کار شرمآوری است. آن دو حقهباز هم کمی دلشان سوخت اما پیرمرد ابله با این که دوک خیلی ناراحت بود، کار خودش را میکرد.»
نظرات