کتاب از سلاخخانه تا مهدیه اثر ابراهیم اکبری دیزگاه از نشر بینالملل، روایت خواندنی زندگی غلام محمدی است؛ مردی که روزگاری در کشتارگاه تهران کار میکرد و با لقبی ساده، شاهغلام، شناخته میشد. روزی در مسیر آشنایی با شیخ احمد کافی، واعظ نامآشنای پیش از انقلاب، زندگی او دگرگون میشود و پای او به مهدیه تهران باز میگردد. اکبری دیزگاه با اتکا به مصاحبههای دست اول، تصویر روشنی از تحول فردی غلام محمدی ارائه میکند؛ از روزهای سخت در سلاخخانه تا لحظاتی که سخنرانیهای شیخ کافی مسیر او را به سمتی معنادار و روحانی هدایت میکند.
شاهغلام در جای جای کتاب بیان میدارد که در زندگیاش هیچ کس در جای خود قرار نداشته است. پدری معتاد که تا سالها او را دایی ممد صدا میزد تا شوهرعمهای سختگیر و ازدواجی پر ماجرا.
نثر کتاب صریح و صمیمی است و در همسویی با لحن کوچهبازاری و حکمت لوتیگری، داستانی متفاوت از خاطرات معاصر ایران شکل میگیرد. سه فصل آن، با ترکیب زندگینامه و پژوهش اجتماعی، به چالشهای خانوادگی، دوستیهای بیپیرایه و تحول درونی قهرمان داستان میپردازد. خواننده در خلال روایت اولشخص غلام محمدی، نهتنها با رخدادهای تاریخی و فرهنگی مهدیه تهران آشنا میشود، بلکه تأثیرات معنوی این مکان مقدس را بر زندگی شهری یکی از مردمان عادی شهر میبیند.
این کتاب را به علاقهمندان زندگینامههای واقعی، دوستداران تاریخ معاصر ایران و کسانی که به تأثیر شخصیتهای مذهبی در تحولات اجتماعی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم. همچنین برای کسانی که روایتهای کوچهبازاری و صمیمی را میپسندند، تجربهای دلنشین خواهد بود.
تا قبل از انقلاب سه چهار بار ساواک دستگیرم کرد. در تهران اول بازداشتت میکردند و میبردند کلانتری، بعد، هر چه لیاقت خودشان بود بارت میکردند یک بار مرا بازداشت کردند و بردند به محلی که مجلس اول آنجا بود. کنار مجلس یک کوچه بود. وقتی داخلش میرفتی باز یک کوچه بن بست بود.
رو به روی این کوچه ساختمان ساواک قرار داشت. مرا از صبحداخل بردند و روی راه پله نشاندند به دستم زنجیر بستند. گلاب به رویتان دست شویی هم میخواستم بروم زنجیرم را باز نکردند. بعد وقتی هر کدام میخواستند از کنارم رد بشوند، فحش ناموسی میدادند تف روی صورتم می انداختند. دوسه بار این شکلی بازداشتم کردند هر دفعه هم هشت تا پانزده روز نگهم داشتند. بالاخره رژیم روی ما حساس شده بود. میدانست ما برایش مشکل درست میکنیم هر دفعه به یک بهانه می آمدند سراغ ما.
به خاطر کافی و مداحی ،سیاسی چند باری هم در زندان قصرا و زندانی که زیر ساختمان دادگستری بود بازداشتم کردند. مداحی و کار سیاسی همیشه هزینه دارد ما هم کمابیش می پرداختیم ولی به خاطر سلاخ بودنم هیچ وقت بازخواست نشدم شاه با سلاخ کاری نداشت.
نظرات