رمان آوای فاخته نخستین جلد از مجموعهی جنایی کورمورن استرایک، نوشتهی جی. کی. رولینگ با نام مستعار رابرت گالبریت است که با ترجمهی روان و دقیق ویدا اسلامیه و از سوی نشر کتابسرای تندیس به فارسی منتشر شده است. این اثر، تجربهای متفاوت از نویسندهی مجموعهی مشهور هری پاتر است؛ رمانی در ژانر جنایی و معمایی که با نگاهی انسانی و فضاسازی دقیق، خواننده را تا آخرین صفحه با خود همراه میسازد.
ماجرا با مرگ مشکوک لولا لندری، مدل جوان و معروف، آغاز میشود. پلیس حادثه را خودکشی اعلام میکند، اما جان بریستو، برادر لولا، به این نتیجه قانع نیست. او برای کشف حقیقت، به سراغ *کورمورن استرایک*، کارآگاه خصوصی و کهنهسرباز جنگ افغانستان، میرود. استرایک، که با مشکلات مالی و شخصی متعددی دستوپنجه نرم میکند، این پرونده را میپذیرد و با همراهی دستیار تازهواردش، رابین الاکوت، وارد دنیایی پر از دروغ، حسادت، زخمهای پنهان و روابط پیچیده میشود.
رولینگ در این رمان با مهارتی تحسینبرانگیز، فضایی باورپذیر از لندن معاصر خلق کرده است؛ شهری که در آن، پشت پردهی زرق و برق صنعت مد، مناسباتی تاریک و مبهم جریان دارد. شخصیتپردازی دقیق، دیالوگهای طبیعی و پیشبرد منظم و گامبهگام داستان، از جمله نقاط قوت این اثر به شمار میآیند.
آوای فاخته اثری است برای علاقهمندان به داستانهای معمایی با ساختار کلاسیک، اما با نگاهی تازه و شخصیتهایی چندبعدی. چه از طرفداران داستانهای جنایی باشید، چه به دنبال رمانی با پرداخت قوی و شخصیتمحور، این کتاب میتواند تجربهای متفاوت و جذاب برایتان رقم بزند.
کتاب آوای فاخته را به علاقهمندان داستانهای جنایی کلاسیک با گرهافکنیهای هوشمندانه پیشنهاد میکنیم. همچنین برای کسانی که به شخصیتپردازی عمیق و روایتهای پرکشش در بستر شهری علاقه دارند، این اثر بسیار خواندنی است. اگر از طرفداران جی. کی. رولینگ هستید و دوست دارید چهرهای متفاوت از او را ببینید، این کتاب انتخاب مناسبی برای شماست.
استرایک و رابین در ایستگاه خیابان نیوباند از هم جدا شدند. رابین با مترو به دفتر برگشت تا با شرکت بست فیلمز تماس بگیرد در فهرست شماره تلفنهای موجود در اینترنت به دنبال شماره یی از خالهی راشل اونیفید بگردد و شرکت چاره موقت را بپیچاند. استرایک به او توصیه کرد: «در دفتر و قفل کن.»
استرایک نیز برای خود روزنامه یی خرید و سوار قطار متروی نایتز بریج شد و چون وقت زیادی داشت از آن جا پیاده راه افتاد که به بار و رستوران سرپنتاین برود که بریستو برای قرار ملاقاتشان به صرف ناهار برگزیده بود.
در مسیرش از وسط هاید پارک گذشت از پیاده روهای پوشیده از برگ پایین رفت و از راه باریک و پوشیده از سنگریزه ی را تنر و گذشت. در مترو، مهم ترین بخشهای شهادت دختری را که مل نام داشت به سرعت یادداشت کرده بود و حالا در چشم انداز سبز و خرم پر از سایه روشن درختان ذهنش بر روی خاطره ی قیافه ی رابین در آن پیراهن سبز چسبان متمرکز مانده بود.
استرایک میدانست با واکنشی که از خود نشان داد را بین را دستپاچه کرده است؛ اما در آن لحظه صمیمیت عجیبی به وجود آمده بود در حالی که صمیمیت درست همان چیزی بود که از آن گریزان بود به ویژه صمیمیت با رابین، منشی حرفه یی باهوش و ملاحظه کارش از مصاحبت با او لذت میبرد و او را می ستود که حرمت حریم خصوصی زندگی او را نگه داشته بر کنجکاوی اش چیره می شد.
نظرات