داستانهای انگلیسی قرن هجدهم همیشه پُر است از خانوادههای ثروتمند، سفرهای تفریحی، مهمانیهای مجلل و روابط عاشقانهای که بین شخصیتهای مبادی آداب پیش میآید. در این داستانها شاید قصۀ پر تب و تاب و هیجانانگیزی روایت نشود، اما باتوجه سبک داستانگویی در آن دوره، بعضی نویسندگان از شیوههایی برای طرح داستان استفاده میکردند که پیش از آن کمتر استفاده شده بود. مثلاً رفتار شخصیتها بیشتر از اینکه به شیوۀ داستانهای قدیمی حالت افسانهای داشته باشد و آدمها برای بهدست آوردن یکدیگر دست به کارهای شگفتانگیزی بزنند، عموماً با عواطف و احساسات و افکار خود در چالش هستند. کتاب «ترغیب» نیز یکی از مشهورترین این داستانها را روایت میکند؛ قصۀ یک خانوادۀ بسیار ثروتمند که پدر آنها «سر والتر الیوت» با الهام از یک شخصیت واقعی به همین نام خلق شده است. والتر الیوت از دانشمندان و سیاستمداران همان دوره در انگلستان بود که هم به عنوان یک گیاهشناس به شهرت رسید و هم در ادارۀ بخشهایی از کمپانی هند شرقی نقش داشت. داستان او در این اثرِ «جین آستین» از جایی شروع میشود که بهخاطر ولخرجیهای بیحسابش، سر والتر به همراه همسر و سه دخترش، «الیزابت»، «آن» و «مری»، مجبور به نقل مکان به شهری دیگر و خانهای کوچکتر میشوند. روایت اصلی داستان از جایی شروع میشود که دختر وسطی، یعنی «آن»، با معشوقه و نامزد قدیمیاش در این شهر دوباره رو در رو میشود و شرایط تازهای پیش میآید. در این داستان با شیوههای تازهای از داستاننویسی آشنا میشویم؛ شیوههایی که جین آستین برای اولین بار از آنها استفاده کرده و در دهههای بعد به عنوان شاخصههای ادبیات رمانتیک انگلستان شناخته شدند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«یک ساعت تنهایی و بیکاری کامل و غرق شدن در این اندیشهها، در یک روز گرفتۀ ماه نوامبر، با وجود باران تند و ریزی که میبارید و هرآنچه پشت پنجرهها دیدنی بود را نامشخص میکرد؛ همه اینها کافی بود تا از شنیدن صدای کالسکه لیدی راسل بینهایت خوشحال شود. گرچه رفتن از آنجا آرزویش بود، حالا نمیتوانست عمارت اربابی آپرکراس را ترک کند یا با یک نگاه از کاتج خداحافظی کند. با دیدن ایوان تاریک و خیس و دلگیر کاتج و تماشای آخرین خانههای محقر دهکده از پشت همان شیشههای مهگرفته غمگین شد... تمام آنچه در آپرکراس شاهدش بود برایش ارزش داشت. آپرکراس نمادی بود از احساسات مختلف، نمادی از رنجی که زمانی هولناک و سهمگین بود و اکنون کمرنگتر شده بود، نماد برهههایی از حس آرامش، نماد دوستیها و آشتیهایی که دیگر تکرار نمیشدند اما تا همیشه برایش عزیز بودند. او همه اینها را پشتسر جا گذاشت و تنها خاطرهشان را با خود نگه داشت.»
نظرات