زنان در ادبیات انگلستان نقش مهمی دارند و خصوصاً در قرن نوزدهم و بیستم، بخشی از مهمترین آثار ادبی این کشور را تشکیل میدادند. تاثیر این نویسندگان به دلیل ارتباطی است که توانستهاند با مکتب رومانتیسم بگیرند و آن را دگرگون کنند. به همین دلیل است که این آثار نه فقط در انگلستان، که به دیگر مناطق اروپا هم کشانده شدهاند و با داشتن میلیونها خواننده، سبک متفاوتی را شروع کردهاند. دلیل موفقیت این کتابها این است که داستان رومانتیک نیاز به یک دیدگاه احساسی متفاوت دارد که بتواند مسائل انسانی را بهگونهای تازه و شاعرانه توصیف و تحلیل کند؛ کاری که «شارلوت برونته» نویسندۀ بزرگ انگلیسی در کتاب مشهورش «جین ایر» انجام داده است. در جلد اول این کتاب، خوانندۀ روایت داستانی از کودکی تا نوجوانی جین ایر هستیم؛ از خانوادۀ آزارگر عموی او تا مدرسهای که مدیر آن از بچهها سوء استفاده میکند. اما جین از دوستش «هلن» درسهای مهمی یاد میگیرد که برای تحمل زندگی در شرایط او لازم و ضروری است. جین میفهمد که کنترل سرنوشتش در دست خود اوست؛ به همین دلیل دو سال بعد از پایان تحصیلاتش به سرپرست روزنامهای تبدیل میشود و در این دوره از زندگیاش است که با آشنایی با «آقای راچستر» همهچیز ناگهان تغییر میکند. او اولین مردی است که جین با او ارتباط نزدیکی پیدا کرده و طی فراز و نشیبهایی که در زندگی پیش میآید، جین تلاش میکند دل او را به دست بیاورد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«باران شدیدی شروع شد. آقای راچستر به سرعت مرا از میان گذرگاه و زمینهای اطراف رد کرد و به خانه برد. هنوز پایمان را به خانه نگذاشته بودیم که خیس خیس شدیم. در راهرو ایستادیم. داشت شالم را برمیداشت و آب را از موهای بازشدهام میگرفت که خانم فرفاکس از اتاقش بیرون آمد. نه من نه آقای راچستر متوجه حضورش نشدیم. چراغ روشن بود و ساعت دوازده را نشان میداد. آقای راچستر گفت: «زود برو لباسهای خیست را عوض کن، قبل از رفتن شب بخیر بگو... شب بخیر عزیز دلم!» چند بار مرا بوسید وقتی از آغوشش جدا شدم و سرم را بلند کردم چشمم به بانوی بیوه افتاد که رنگپریده، حیرتزده و عبوس آنجا ایستاده بود. لبخندی زدم و به طبقۀ بالا دویدم. فکر کردم توضیح بماند برای بعد، اما وقتی به اتاقم رسیدم نگران شدم که مبادا حتی برای مدتی کوتاه، چیزی را که دیده بود بد تعبیر کند. با این حال احساس لذت هر احساس دیگری را خیلی زود پس زد. باد بلند زوزه میکشید، تندر نزدیک و بلند میغرید، برق تند و پیاپی میجهید، باران بیامان میبارید و طوفان دو ساعت ادامه داشت. اما من ذرهای نگران نشدم و نترسیدم. در این مدت آقای راچستر سه بار جلوی در اتاقم آمد و از امنیت و آسایشم مطمئن شد. همین باعث آرامشم بود و قدرت هر کاری را به من میداد. صبح روز بعد هنوز در رختخواب بودم که آدل دواندوان وارد اتاقم شد و خبر داد که شب قبل، درخت شاهبلوط ته باغ میوه صاعقه خورده و نصف شده.»
نظرات