کافه پیپ رمانی دویست صفحه ای از محمد قائم خانی است که توسط نشر معارف به چاپ رسیده است. ماجرای این داستان معرفتی با روح دختری آغاز می شود که خودکشی کرده است و اکنون در جهانی برزخی به مرور اتفاقات زندگی اش نشسته است. در این مسیر ما با دانشجوهای مختلفی روبرو هستیم که هر کدام باور و اعتقادی خاص و مجزا دارند و حقیقت را به شکلی متفاوت از یکدیگر می بینند. کافه پیپ در واقع محفلی است که این جوانان در آن جمع می شوند و از ایده ها و باورهایشان برای هم می گویند. هر فصل راوی مجزایی دارد که به زبان خود اتفاقات رخ در میان این جمع دوستان را روایت می کند.
کافه پیپ یک داستان پست مدرن است که در فرم و تنکیک بسیار جذاب و حرفه ای عمل کرده و تلاش کرده یک روایت خاص و متفاوت به خواننده داستان ارائه دهد. محمد قائم خانی با غور در اندیشه های دینی و مکاتب فکری مختلف جهان و تعامل با نسل دانشجو و جوان توانسته به برآوردی واقعی و دقیق از زندگی و آرمان های آنان دست یابد و این امور را به خوبی در اثر خود بازتاب دهد. مطالعه این کتاب قطعا برای دانشجویان و نسل جوانی که به دنبال یافتن حقیقت در میان تفکرات و نظریات مختلف دینی و فلسفی هستند راه گشا و جذاب خواهد بود چرا که این کتاب روایت سرگشتگی و جستجوی حقیقت است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
از دیروز که روحم آزاد شد و تنم آن طور آش ولاش افتاد روی تخت بیمارستان نزدیک شدهام به همان دانای کلی که جان میدهد برای نوشتن داستان. اگر دانای کل مطلق نباشم، حداقل دانای کل این شهر و دیار هستم و پیش هر کس که میخواهم میروم و هر جا که دلم میخواهد سرک میکشم. میماند مشکل زمان، که آن را هم از روی اطلاعاتی که توی وسایل مختلف زندگی مردم هست، نیمچه تسلطی پیدا میکنم و برای خودم تا حدی میشوم همان دانای کل قدیمی از شما چه پنهان قدرت ذهن خوانی هم پیدا کردهام و میروم توی دل آدمها و میآیم بیرون نه که واقعاً کامل بتوانم بروم توی دل و ذهن مردم، ولی تا حد زیادی این در به رویم باز شده و خودم هم خبر ندارم چطور. یادش به خیر که بشری میگفت: «ای کاش جهنمی باشه ولی باشه!» و افسوس می خورد که ما بعد از خودکشی نیستیم که زجر کشیدن دیگران را ببینیم همین باعث میشد که در اصل آن شک کند. بگذریم بروم سراغ اصل داستانها.
نظرات