اگر پایت به اینستاگرام باز شده باشد، اگر توی خیابان چشمهایت را از لنزهای رنگی رنگی قایم کرده باشی، اگر یک مخاطب خاص را پشت فیلتر شکن قایم کرده باشی و اگر الان یک نوجوان به حساب میآیی، یعنی این کتاب برای تو نوشته شده.
تقی شجاعی سعی می کند تا در داستان جذاب خود یک شخصیت شاد و پرجنبجوش را خلق کند تا نقش تو را در کوچه و خیابانهای مجازی و حقیقی بازی کند وقتی از دست گرگها و پلنگها فرار میکنی و دنبال یک جرعه آرامش برای روحت میگردی.
اما این کتاب فقط برای درد و دل نیست. پسر نوجوان قصه ما راهش را پیدا کردهاست، راه درست آزادی و آرامش در سن پر ماجرای بلوغ را.
دوست داری راهش را بدانی؟
مثلا وقتی در کتاب میگوید:
((بله! باباها و بابابزرگها اینطوریاند. هرکدامشان را که بتکانی، نفری شونصد تا از این خاطرات عاشقانه برایت ردیف میکنند، اما خب چه میشود کرد. همین باباها نوبتِ عشق و حالِ بچههایشان که میرسد هرکدامشان احساس میکنند که به نبوت مبعوث شدهاند. نفری یک عصای موسی دستشان میگیرند و به چشم یک فرعون بهِت نگاه میکنند که باید فرقِ سرت را با نصیحتهایشان بشکافند.))
نظرات