کتاب پروانه سوم زندگی داستانی شهید مدافع حرم علیرضا توسلی (ابوحامد) را به نوجوانان هدیه میهد. رحیم مخدومی که پیش از این با کتابهای «حاج قاسم و پرواز نقاشیها»، «جنگ پابرهنه»، «نرگس» و ... جای پای خود را در ادبیات پایداری و مقاومت سفت کردهبود، اینبار با کتاب پروانه سوم هنر خود را در صحنه لشکر فاطمیون به نمایش میگذارد.
داستان از زبان فاطمه دختر نوجوان ابوحامد روایت میشود. فاطمه تمام داستان را مو به مو به شادیها و دلتنگیهای پدر دختریاش گره میزند. روزگاری که ابو حامد هنوز، پدر حامد نشده بود، جنگی نبود و علیرضا اسم جهادیاش را انتخاب نکردهبود به خوشی میگذشت. خانه مستاجری و کارگری پدر در کنار درس و بحث، همه و همه از زبان فاطمه، شنیدنی روایت میشود.
-چرا دیگه بابات تو رو نمیاره مدرسه؟
-مامانت چرا با بچه میاد دنبالت؟ گناه داره بچه به بغل!
اینها سوالهایی بودن که فاطمه به جز بغض جوابی براشون نداشت. مشهدی که باشی میفهمی دلتنگیهات رو کجا ببری. امام رضا (ع) خریدار دلتنگیهای فاطمه و خانوادهاش میشوند و داستان را به صحن گوهرشاد حرم امام مهربانیها میکشاند. علیرضا توسلی که به سوریه میرسد لشکر فاطمیون را تاسیس میکند و مدد تجاربش در جنگ ایران و عراق و جنگ در افغانستان با طالبان میشود فرمانده. کم کم فاطمه باید به دنیای بدون بابا عادت کند.
برای آشنایی با رشادتهای قهرمانان حقیقی.
برای الگوبرداری از زندگی مردانی که به خدا رسیدند و پیادهسازی آن در زندگی یکباره خودمان.
برای رسیدن به حقیقت چرایی حضور مدافعان حرم در عراق و سوریه.
برای ... .
نوجوانانی که داستانهای واقعی و زندگینامهها را دوست دارند.
نوجوانانی که به تاریخ جبهه مقاومت علاقه دارند.
والدینی که میخواهند فرزندانشان الگویی اسلامی-ایرانی داشته باشند.
بابام میگفت ابو حامد گفته کاری میکنم که هر ظالمی اسم فاطمیون به گوشش خورد، از ترس دنبال سوراخ موش بگرده.
هر روز که میگذرد اسم فاطمیون و ابوحامد، بزرگ و بزرگتر میشود.
هر چه بزرگتر میشود به جای این که ابوحامد به ما نزدیکتر شود دورتر میشود. اسم فاطمیون و ابوحامد سر زبانهاست. بعضیها از شنیدن این اسم حرصشان میگیرد؛ بدوبیراه میگویند. بعضیها با اسم فاطمیون نفس تازه میکنند.
بابا که آمده بود مرخصی میگفت: دیگر گذشت آن روز که بیست و دو نفر مظلومانه رفتیم سوریه. حالا قطار قطار نفر می آید. حتی بعضی ایرانیها التماس میکنند به فاطمیون بپیوندند. مثل بسیجی های دوران جنگ کلک میزنند. شناسنامهشان را دستکاری میکنند و خودشان را افغانستانی جا میزنند. کجایی عبدالرحیم جمشیدی دههی شصت؟
نظرات