مجموعه طنز دارو دسته دارعلی به قلم اکبر صحرایی از دل تیر و ترکش و ترقه لبخندهایی را زنده میکند که صدایشان از ته دلتان به قرقره آسمان میرسد. این مجموعه هفت جلدی به کمک تصویرگری طنزآلوده خود میتواند نوجوان را در کنار آشنایی با معارف جنگ و دفاع مقدس به دنیای شیرین خندهها ببرد و از این رهگذر تاثیر عمیق خود را بر ناخودآگاه خواننده بگذارد.
دوران دفاع مقدس تنها میدان مبارزه با رژیم بعث عراق و دارو دسته معیوبش نبود، مدرسه زندگی و تربیت نفس بود. جدای از همه این حرفهای قلمبه سلمبه هشت سال جنگ که بدون لبخند نمیشود! بهتر بگویم روحیه رزمندگانی که بیشتر از پیش به خدا نزدیکترند جبهه را به شادی نزدیکتر میکند. همین قهقهها و موقعیتهای ناب شدهاند سوژه قلم اکبر صحرایی. صحرایی توانسته با استفاده از داستانهایی کوتاه مخاطب پرحوصله کتابخوار و کمحوصله کتابنخوان را به سوی اثر خود جلب کند تا هیچ نوجوانی دسته خالی از این مجلس بیرون نرود. بستر لبخند هم توانسته حرفهای قلمبه سلمبه اول پاراگراف، یعنی اخلاق، معنویت، شجاعت، میهنپرستی و ... را به طور ضمنی به خواننده منتقل کند. «آموبولانس شتری»، «گردان بلدرچینها»، «برانکارد دربستی»، «تویوتای خرگوشی»، «مین سوسکی»، «بمب کلاغی»، «خمپارههای نقلی» عناوین این مجموعه هفت جلدی هستند.
شما هم لطیفههای خندهدار دوران کودکیتون رو یادتونه؟ خاطرههای شیرین و خندهدار بچگیهاتون رو چطور؟ حتما پاسخ شما مثبت است. این خاصییت لبخند است. انگار هرمونی ترشح میکند که آن اتفاق ناب را در ذهن حک میشود. این مجموعه طنز نیز با ذهن نوجوانتان همین کار را میکند. هم در روزگار قحطی لبخند، آن را به مخاطب هدیه میدهد و هم حرف دل رزمندگان را در ذهن مخاطب حک میکند.
تمام نوجوانان کتابخوان و کتابنخوان مخاطب این اثر هستند. این اثر گزینه خوبی برای فعالان عرصه راهیان نور و بسیج میباشد. هم برای هدیه، هم برای جمعخوانی، هم برای ... .
کله ظهر بوی مرغ کبابی غلبه میکند بر بوی دود و باروت جنگ. روح و جانم تازه میشود. زیر پرتاب تک و توک خمپارههای دشمن بو میکشم و یکی دو سنگر را پشت سر میاندازم تا میرسم به سنگری پرت و پلا. هل میخورم توی سنگر و چشمم می افتد به چهار درجه داری که مرغ بریانی را دوره کردهاند. سلام میکنم. هماهنگ کله چهار درجهدار به سمتم میچرخد. مبهوت و خیره به من، لقمه توی دهان و دستشان خشک میشود. تردید و ایستادن کار را خراب می کند. انگار صد سال با آنها رفیق گرمابه باشم، پیش میروم و چفت گروهبان میانسال مینشینم. مرغ بریانی خیلی دست نخورده است. گروهبان لقمه توی گلویش را قورت میدهد و سرد میپرسد «ببخشین شما؟!»
با لبخندی کشدار میگویم: «دار علی ام قربون.»
میشه بگین با کی آشنایین؟
ران مرغ را میکنم و میگویم «بنده با مرغ آشنایم.»
نظرات