کتاب واترلو، اثر جاودان امیل ارکمان و الکساندر شاتریان، دو نویسنده برجسته فرانسوی، با ترجمهای فاخر از رضا کریم کاشی و انتشار توسط نشر امیرکبیر، یک شاهکار ادبی و تاریخی است که خواننده را به دل یکی از سرنوشتسازترین نبردهای تاریخ، یعنی نبرد واترلو، میبرد. این اثر، که دنباله رمان «سرگذشت سرباز سال ۱۸۱۳» است، نه فقط یک روایت جنگی، بلکه کالبدشکافی روانی و اجتماعی از زوال قدرت ناپلئون بناپارت و بازتابی از شرایط پرتلاطم اروپا در اوایل قرن نوزدهم است.
واترلو در این کتاب، به چیزی فراتر از یک نبرد نظامی تبدیل میشود؛ روایتی عمیق از جاهطلبی، فداکاری، شکست و پیامدهای انسانی و اجتماعی جنگ. ارکمان و شاتریان، با نثری شاعرانه و مستند، از بازگشت ناپلئون از تبعیدگاه البا تا شکست نهایی او در میدان واترلو، داستانی پرشور و تأملبرانگیز خلق کردهاند. آنها جنگ را نه از دیدگاه فاتحان، بلکه از نگاه سربازان گمنام و مردمی روایت میکنند که در طوفان سیاست و قدرت قربانی شدند.
ناپلئون در این اثر، نه یک قهرمان اسطورهای، بلکه انسانی با آرزوها، ترسها و تناقضهای درونی است. او که خود اعتراف میکند:
«افتخار واقعی من چهل جنگی نیست که در آن پیروز شدم، زیرا شکست واترلو همه این پیروزیها را از بین خواهد برد. آنچه هیچچیز نمیتواند خرابش کند، قانون مدنی من است.»
ارکمان و شاتریان با مهارتی کمنظیر، تاریخ را با تخیل ادبی درهم آمیختهاند. توصیف میدانهای نبرد، دیالوگهای عمیق، و تحلیل روانشناختی شخصیتها، این کتاب را به اثری فراتر از یک رمان تاریخی تبدیل کرده است. رضا کریم کاشی، مترجم این اثر، با وفاداری به متن اصلی و خلق زبانی روان و جذاب، روح داستان را به زیبایی به فارسی منتقل کرده است.
نشر امیرکبیر نیز با ارائه این اثر در قطع رقعی و طراحی مناسب، فرصتی را فراهم کرده تا مخاطبان فارسیزبان از این شاهکار ادبی بهرهمند شوند.
واترلو برای علاقهمندان به تاریخ، ادبیات کلاسیک و تحلیلهای روانشناختی، گنجینهای ارزشمند است. این کتاب، نه فقط روایت یک شکست، بلکه آیینهای است برای تأمل در جاهطلبیها، قدرت، و پیامدهای آن بر انسان و جامعه.
کتاب واترلو را به علاقهمندان به تاریخ، ادبیات کلاسیک و تحلیلهای روانشناختی پیشنهاد میکنیم. این اثر برای کسانی که به دنبال روایتی عمیق از جنگ، قدرت و پیامدهای انسانی آن هستند، یک تجربه خواندنی و ارزشمند خواهد بود.
طبال ها شروع به نواختن کردند و ما وارد شهر شدیم. این کهن ترین شهری بود که من تا آن روز دیده بودم. متز محل تلاقی رودهای سیل و موزل است و می توان در آن مثل ساورن و بوکسویر شاهد خانه های چهار پنج طبقه، دیوارهای فرسوده پر از تیرک و پنجره های گرد و چهارگوش کوچک و بزرگ، با حفاظ و بدون حفاظ و با شیشه و بدون شیشهای بود که در ردیف هم قرار دارد. قدمت متز به قدمت کوهها و رودخانههاست. بام خانه هایش در ارتفاع بالا، حدود شش پا برآمدگی دارد و سایه آن روی آب های تیره ای افتاده که کفش های کهنه لباسهای مندرس و سگهای مرده در آن شناور است.
هرگاه بر حسب اتفاق اینجا آنجا یا درون پنجره ای در زیر شیروانی، به جایی نگاه کنی تقریباً همیشه میتوانی مطمئن باشی که آنچه می بینی چهره یک جهود پیر است با ریش خاکستری و بینی خمیده، یا بچه ای در معرض افتادن و یا چیزی شبیه این زیرا در واقع متز شهر جهودها و سربازهاست. البته این شهر آدمهای فقیر هم دارد و تعداد آنها در اینجا خیلی بیش از مایانس استراسبورگ و حتی فرانکفورت است، مگر اینکه از آن زمان تا به حال همه چیز عوض شده باشد؛ چراکه مردم حالا بیشتر به فکر آسایش خویشاند و وضع شهرها دارد روز به روز بهتر میشود.
سرانجام ما از این چشم انداز هم عبور کردیم و من با آنکه بسیار غمگین بودم، نتوانستم از نگاه کردن به این کوچه های تنگ خودداری کنم. گارد ملی ها حالا مثل مورچه ها در شهر در رفت و آمد بودند و داشتند از لون وی، سارولوئی و جاهای دیگر می آمدند سربازها می رفتند و گارد ملی ها جای آنها را میگرفتند.
نظرات