کتاب «ننگ سالی» خاطرات مردم محله علی قلی آقای اصفهان از دوران کشف حجاب و ممنوعیت و قحطی است. پژوهشگران تاریخ شفاهی به سراغ افراد کهنسال این محله رفتهاند و تلاش داشتهاند از تاریکخانه ذهن این اشخاص حوادث مربوط به آن سالها را بیشتر بدانند. رضاخان با به دست گرفتن قدرت و ایجاد سلسله پهلوی تمام تلاش خود را داشت تا از فرق سر تا نوک پا افراد را به شمایل فرهنگ شبیه سازد. تصور او بر این بود که با تغییر در فرهنگ ایران زمین میتواند تجدد و پیشرفتی که در ممالک غربی شکل گرفته را در این منطقه تکرار کند. با این حال مردم سرزمین ایران با غیرت دینی و ملی از فرهنگ چندصد ساله خود دفاع نمودند و نگذاشت این پادشاه مستبد به زور سبک زندگی ایرانی اسلامی آنان را تغییر دهد. در اینجا خاطرات مردمی را میخوانیم که در آن دوران میخواستند حجاب یا لباس متشرعین را داشته باشند اما حکومت مجبورشان میکرد را به شکل و شمایل فرنگی لباس بپوشند. در نهایت آن که پیروز این میدان بود مردم بودند. در نقطه مقابل بی عرضگی و بی لیاقتی حکومت در جریان جنگ جهانی دوم سبب شد تا آذوقه ایران به تاراج برود و مردم با بحران قحطی و بیماری دست و پنجه نرم کنند. خاطرات تلخ مردم کوچه و بازار در این کتاب روشنگر مشکلات حکومت پهلوی است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
دلم نمیخواست از خانه بروم بیرون دلم نمیخواست چشمم به آن آژانهای از خدا بیخبر بیفتد. خانه ما توی کوچه احرام بافها بود؛ بالاتر از منبرگلی نزدیک مسجد میرزا باقر همین چند وقت پیش بود توی یکی از همین کوچهها قدمهای کوتاه زن کجا و قدمهای مرد کجا دستهای ظریف مادرم کجا و آن دستهای زمخت آژان کجا. چادرش را کشیدند گذاشتند زیر پا و پاره پاره کردند. از همان روز به بعد هر روز حال مادرم بدتر و بدتر میشد. طبیب میگفت قهره کرده میگفت خیلی ترسیده مدت زیادی دوام نیاورد. روزی دیدم دیگر نفس نکشید. هر آژان به چشم من قاتل بود؛ قاتلی که نه فقط چادر مادرم بلکه جانش را گرفته بود هر چند خیلیهایشان با نکبت از دنیا رفتند. تمام کودکیام در بیمادری گذشت.
نظرات