نفحات یعنی عطر دلانگیز، یک بوی خوش فرحبخش، و نفت همان ماده سیاهی است که قرار بود به دلیل بوی بدش بدهیم که بلاد دیگر ببرند مفت و مجانی.
و این کتاب جستار کوتاهی است که تحلیلها و درد دلهایش از آن نعمت اسرار آمیز را مینویسد.
از سیر تا پیاز نفت که هم دردسر داشته و هم درمان دردسرهای بسیاری در سرزمینمان شدهاست؛ از کرسیهای درسی تا سینمای نفتی، از تولید داخلی تا اقتصاد غیر نفتی، از خودرو سازی تا احزاب سیاسی، یک سر زلف همه گرهخورده به نفت؛ و همه حرفهای وسیع و مهم این کتاب چنان است که گویی روبروی نویسنده نشستهای تا هر چه از نفت میداند برایت بگوید با اندکی چاشنی از خاطرات و مثالهای خودش.
مثلا در بخشی از کتاب با آن قلم و شیوه مخصوص رضا امیرخانی میخوانیم:
((خانوادهای هست مفلوک. کار پدر بدانجا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نان سفرهٔ فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرج خود کند.... به پدر چه خواهید گفت؟ بیکار؟ مفلس؟ معتاد؟ هر چه خواستید بگویید اما بدانید از چنین مردی بایستی ناامید بود. اگر کسی به فکر نجات چنین خانوادهای باشد، تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست...مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود مادر را نیز فروختهاند! در چنین خانوادهای تنها مایهٔ نجات، همت فرزندان است... از پدر کاری بر نمیآید.))
نظرات