کتاب ماه تمام سرگذشتنامه مستند معلم بسیجی، شهید محمد ابراهیم همت را بازگو میکند. گلعلی بابایی پس از ساعتها مصاحبه، تحقیق و پژوهش، ورق زدن اسناد مکتوب متعدد و آرشیوهای دیداری و شنیداری توانسته در 616 صفحه زندگی این سردار بزرگ اسلام را تصویر کند.
قلم زیبا، قهرمان زیبا، طراحی جلد کتاب زیبا، صفحهآرایی زیبا و ... این همه زیبایی در کتابی که اثری از ماه تمام دارد خواننده را به شوق به دنبال خویش میکشاند تا داستان را به سرانجام رساند. کتاب در ابتدا با بیانی عارفانه جنگ را مایه سلوک الهی میداند و از باز شدن درهای بهشت با آغاز جنگ میگوید. پس از این به خانواده شهید همت میرسیم و تولد اعجابانگیز فرزندی به نام ابراهیم همت. چرا اعجاب انگیز؟ چون پزشکان پس از معاینه مادر اعلام میکنند جنین یک روز پیش مرده است اما خواب پدر تعبیر میشود و در کمال ناباوری ابراهیم همت زنده میماند. انگار از همان کودکی میدانست ماموریتی بزرگ بر دوش دارد. کتاب جرعه جرعه مخاطب را با قد کشیدن حاج همت آشنا میسازد. از دوران کودکی و نوجوانیاش میگوید تا دوران تحصیل و مبارزات انقلابیاش. اما آتش جنگ سردار بزرگ سپاه محمد رسولالله (ص) را خیلی زود در تنور خود میپزد و او را به عملیاتهای فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، عملیات مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، والفجر ۳، والفجر ۴ و خیبر میکشاند. گوشه گوشه این حماسهها را تا وصیتنامه حاج همت در کتاب ماه تمام ورق بزنید.
تا سیره این مرد شجاع اسلام را بیاموزیم، بدانیم چه مردانی پای این خاک ماندند و پرپر شدند و در برابر آینده ایران و اسلام چه مسئولیتی داریم.
علاقهمندان به ادبیات پایداری، تاریخ جنگ ایران و عراق، سیره شهدا و زندگینامه بزرگان همه و همه مخاطبان این اثر زیبا هستند.
در فاصله بین دو مرحله از عملیات والفجر – ۴ فرصتی پیش آمد تا همت سری به همسر و فرزند خردسالش بزند به عزیزانی که سخت پایبند مهر آنها بود. بانو ژیلا بدیهیان از آن دیدار چنین یاد میکند:
.... آن روزها ما در منازل سازمانی داخل پادگان الله اکبر اسلام آباد غرب ساکن بودیم. حدود دو سال هم بود که از زندگی مشترکمان میگذشت. حاجی چندین عملیات را در جبهههای جنوب غرب و میانی پشت سر گذاشته بود و اکنون درگیر عملیات والفجر - ۴ بود. بسیار سختتر از پیش کار میکرد و مسؤولیت سنگین فرماندهی لشکر سبب شده بود حتی کمتر از زمانی که در جنوب زندگی میکردیم او را ببینیم. با وجود این در هر فرصتی که پیش می آمد به خانه باز میگشت و پس از انجام کارهای روزانه اگر مجالی مییافت حتی برای چندین دقیقه کنار من و بچهها مینشست و درد دل میکرد. آن شب خیلی حرف زد و از همه جا سخن گفت. به یک نکته هم اشاره کرد و گفت:
گیر رفتن من در وابستگی به شما است. او ادامه داد: انسان تا خودش نخواهد شهید نمیشود. اگر قرار است برود باید از هر چی که این جا هست دل بکند. من از خیلی چیزها بریدم خودم را آماده کردم اما هنوز به شما متصلم. نتوانستم مهر شماها را از دلم بیرون کنم. از تو میخواهم برایم دعا کنی از خدا بخواه که ...
نظرات