کتاب «فصل بی هراسی» نوشته محمدحسین فاضل داستانی پیرامون حوادث دوران انقلاب است. رقم خوردن انقلاب اسلامی در بهمن ماه 1357 حاصل سالها مبارزه و اعتراض میلیونی مردم ایران علیه حکومت ظالمی بود که بر جان و مال مردم چنبره زده بود. در سالهای منتهی به انقلاب گروهها و انجمنهای دانشجویی و مبارزاتی فراوان در کشور یافت میشد که هر کدام با نگاه منحصر به فردی به فعالیت مشغول بودند. این داستان نیز در مورد چند جوان است با دیدگاهی خاص به مبارزه علیه حکومت شاه مشغول هستند. داستان با محوریت علی پسر جوانی است که از انجام کارهای سیاسی هراس دارد اما وصیت دوستی که به ضرب گلوله ساواک در آستانه شهادت قرار گرفته ناخواسته او را وارد گود مبارزه میکند. این داستان گروههای مختلفی که با حکومت شاه مبارزه میکردند را به مخاطب میشناساند و در کنارش به شکل دقیقتر روی مجاهدین خلق زوم میکند که از جمله مهمترین گروههای مبارزاتی بود که در ابتدا با شعار اسلام آغاز به کار کرد و رفته رفته تفکرات مارکسیستی سبب شد تا به گروهکی مخالف دین بدل شود و نیروهای مسلمانش را حذف کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
علی دوید. مرد پشت سرش هم دوید. عباس از روبه رو میآمد. کوروش از روی موتور که در حال حرکت بود اسلحهاش را کشید و به طرف مرد شلیک کرد مرد جاخالی داد. علی نیم رخ شده بود و آنها را از گوشه چشم میدید. مرد پشت جعبه زردرنگ پست پناه گرفت و به طرف علی شلیک کرد. تیر بازوی راست علی را خراشید. به زمین افتاد. عباس که از روبه روی علی میآمد اسلحه کشید و به طرف مرد ساواکی شلیک کرد تیر درست وسط پیشانی مرد خورد از پشت نقش زمین شد. علی جستی زد و پرید توی مغازه مش قنبر دفترچه از دستش رها شد لای دفترچههای رنگارنگ و به هم ریخته کف مغازه گم شد با صدای ترمز ماشین علی سمت خیابان برگشت ماشین بنز سیاه اوریب وسط خیابان جلوی مسجد پارک کرد و چند نفر از آن پیاده شدند. به سمت عباس شلیک کردند. زنهایی که دور ماشین کربلایی حسین بودند جیغ کشیدند و پراکنده شدند در این میان یک تیر به زن جوانی خورد که دختر بچه ای در بغل داشت. زن افتاد و دیگر بلند نشد. بچهاش بالای سرش گریه میکرد. هنوز صدای جیغ زنها میآمد. عباس پشت ماشین کربلایی حسین پناه گرفته بود. تیری به شیشه سرتاسری ویترین مغازه مش قنبر خورد و و ریخت صدای تیراندازی هر لحظه بیشتر میشد.
نظرات