کتاب «رازهای سازمان» به قلم جواد موگویی و محبوبه رحمتی مصاحبه با هفت عضو مهم و سرشناس سازمان مجاهدین خلق است. این سازمان که پس از اتفاقات سال 42 و شکست مبارزه با رژیم شاه از دل نهضت ملی آزادی شکل گرفت، متشکل از جمعی دانشجوی دغدغهمند بود که برای برقراری عدالت و مبارزه با ظلم آغاز به فعالیت کردند. این سازمان در ابتدا با جریانهای مذهبی مبارز همراه بود و حتی سرمایه خود برای مبارزه را از طریق کمکهای مالی روحانیون و بازاریان به دست میآورد اما گرایش شدید حلقه اصلی این جریان به سیاستهای سوسیالیستی برای برقراری عدالت و همخوانی مکتب مارکسیسم با سبک مبارزاتی آنها سبب شد تا از ابتدای دهه پنجاه مسیر این گروه مبارزاتی جدا گردد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به شکل علنی به مخالفت و مبارزه با جمهوری اسلامی بپردازند. ترور، جنگ مسلحانه و انجام عملیاتهای خرابکارانه ثمره سازمانی بود که روزی برای احقاق حقوق خلق تشکیل گشت و سالهای بعد بر روی همین خلق اسلحه کشید. در گفتگوی با این افراد نکات بسیاری در مورد سیر اتفاقات رخ داده در رابطه با مجاهدین خلق مشخص میگردد. ماجراهایی همچون چرایی تشکیل سازمان، نحوه تغییر ایدئولوژی، تصفیه اعضای مخالف با جریان مارکسیستی و عملیاتهای پس از انقلاب از جمله موضوعات پربسامد این کتاب هستند. تنوع افراد مصاحبه شده از کسانی که از سازمان سرخورده گشتهاند یا به دست سازمان ترور شدهاند تا افرادی که حتی در عملیات فروغ جاویدان همراه سازمان بودهاند باعث شده تا زوایای پنهان سازمان و مقاطع مختلف تاریخی در گفتگو با این افراد روشن گردد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
روحانیون به استثنای تعداد کمی مصلحت اندیشی و مسامحه کاری و به نوعی نادیده گرفتن واقعیتها، جزء خونشان شده بود. لاجوردی قاضی نبود که حکم اعدام بدهد، او دادستان و اجراکننده حکم بود. یک حکم اعدام نیست که آیت الله محمدی گیلانی آن را امضاء نکرده باشد. لاجوردی میگفت که آقای محمدی گیلانی به عنوان حاکم شرع حکم مینوشت که این فرد مفسد فی الارض است و اعدام شود. من هم اعدام میکردم. من که خودم حکم اعدام نمیدادم. لاجوردی از اول انقلاب میگفت که سازمان مجاهدین خطرناک است و باید کاری کرد؛ ولی کسی زیر بار نمیرفت. لاجوردی نه تندرو، نه افراطی نه خودخواه و نه مستبد بود. فقط قاطع بود. میگفت که تکلیف را معلوم کنید. واقعاً اگر بعد از عملیات مرصاد امام نگفته بود که هر منافقی که سر موضع قبلی خود ایستاده را اعدام کنید آیا کسی جرئت اعدام آنها را داشت؟ لاجوردی قاطع بود. قاطع بودن غیر از افراطی بودن است. مثلاً خلخالی افراطی بود؟ من اصلاً با خلخالی رفاقتی نداشتم که بخواهم از او دفاع کنم. زمانی که فرمانده سپاه بودم زیاد برای کار پیش من میآمد و غیر از کاری با او رفاقتی نداشتم؛ اما استدلال خلخالی را هیچ کس نتوانست جواب دهد. از طرفی، حاضر هم نشدند او را تأیید کنند. خلخالی به روحانیون میگفت که از نظر شرعی به من بگویید که اگر کارم غلط است، دیگر انجام ندهم. میگفت که یک متهمی به یک قتلی اعتراف کرده چند نفر هم شهادت دادهاند برای چه این قاتل را که جرمش محرز و مستحق اعدام است باید نگه داریم؟
نظرات