همیشه عشق بوده و آشوبش، التهابش و هیاهویی که در دل میاندازد، حالا اگر وسط میدان جنگ چشمتان بخورد به کسی که قرار است این آتش را به جانتان بیفکند، بدانید که دیگر جان سالم به در نمیبرید؛ حتی شما که خواننده خطوط به خاک و خون کشیده شده این کتاب هستید هم دیگر آن کتابخوان سابق نخواهید شد.
شاید ماجرای «آلا» از غزه و «خلیل» از شیلی فقط هشت روز به هم گره بخورد اما صدای انفجار بمبهای اسرائیل، هم نمیتواند داستان حقیقی آنها را ترور کند، داستانی که محمدعلی جعفری آن را بر اساس واقعیتهای زندگی «خلیل یاروب ساحوری» اولین شیعه کشور شیلی مینویسد.
اکنون چشمهایتان را به چند خط از اثر «تاوان عاشقی» بیفکنید:
((عاشق شده بودم. عاشق یکی که هیچ صنمی باهم نداشتیم. او شیعه بود، من سنی. او اهل شیلی من در غزه. تازهمسلمانِ شیلیایی آس و پاس. میدانستم دیوانگی است. حماقت محض. مثل قماربازی که همه دار و ندارش را ریخته روی دایره. اما دلم گیر بود. دوستش داشتم. نمیدانم چرا!
…برگشتم بدون خلیل. تمام راه چشمم به خورشیدی بود که داشت غروب میکرد؛ مثل زندگی من. مثل آرزوهای من. مثل آرزوهای خلیل. مسجد شیعیان در شیلی. تبلیغ در آمریکای لاتین. ساختن خانه در فلسطین. گُر و گُر بچهآوردن. زمزمه کردم زیر لب «وطن روز را آغاز کن. محبوب من آواز روز را دوست دارد!»))
نظرات