سیدحسامالدین رایگانی در رمان عاشقانه ایهام، یک ماجرای غرق در احساس را از زبان پسری به نام مجتبی می نویسد.
شاید اینکه او کم رو و خجالتی است یا اینکه چه رشتهای میخواند آنقدرها هم چشمانتان را به سوی کتاب نکشاند.
برای همین زندگی و شخصیت او در این اثر، از زمانی رقم میخورد که نفس، قلبش را میرباید.
این نوشتار به تازگی توسط نشر کتابستان معرفت به کتابرسان آمدهاست تا جلوهای متفاوت از دلبستن را به شما نشان دهد.
در بخشی از آن میخوانیم:
((یک بار دیگر همهٔ مکالماتمان را از ابتدا میخوانم. دو دقیقهای تمام میشود! چقدر فاصله است بین صحبت کردن در دنیای مجازی و خواندن همان صحبتها! دلیلش واضح است. تایپ کردن زمانبر است. تصحیحشان هم. خواندن پیام طرف مقابل هم. فکر کردن و وقفههایی که ایجاد میشود هم. مجموع این دلایل، بیشتر از آنکه صحبتهای معقولی بهجای بگذارد، قوهٔ تخیل آدم را قوی میکند! آن هم بهصورتی نادرست! لحنِ طرفِ مقابل هم معلوم نیست. بعضی جملات سؤالیاند اما خبری خوانده میشوند. بعضی جملات شوخیاند، اما جدی تعبیر میشوند... کاملاً درک میکنم که صحبتکردن در این فضا مفید نیست.))
نظرات