کتاب این پسر من است روایتگر زندگی شهیدان مدافع حرم، رسول و مهدی جعفری است. ندا رسولی در این اثر زندگی پدر و پسری افغانستانی، از لشکر فاطمیون را روایت میکند که در زمره «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» بودند و برای رسیدن به شهادت از هم سبقت میگرفتند.
داستانها همیشه داستان نیستند و واقعیتی داستانی هستند. مثل واقعیت خانواده استوارِ جعفری، در کتاب این پسر من است که از عروسی رسول شروع شد. گره خورد به عبور از رودخانه به کمک آببازها و اشک بر ... . این تازه آغاز فصل یک است. داستان پس از این به مهاجرت رسول و زینب به ایران و چالشهای زندگی در غربت گره میخورد. ترکیبی از غم و شادی مثل تولد چهار فرزند، که یکیاش میشود مهدی، با فضاسازی توصیفی نویسنده به خوبی مخاطب را با خود همراه میسازد. داستان از گلوی بغضآلود دختر و همسر شهید رسول جعفری میرسد به شناخت شخصیت و شیطنتهای مهدی که از مدل موهای سیخ سیخی و جیغ زدن در تونل روی موتور به لحظهای میرسد که روی صندلی اتوبوس هنگام اعزام به سوریه به خواهرش میگوید: «حس میکنم باری از روی دوشم دارد برداشته میشود و آزادم». داستان، یا بهتر بگوییم واقعیت، به زبان همرزمان میرسد. اما از گردانی صد و بیست نفری که در عملیات بصریالحریر اکثرشان به شهادت رسیدهاند، مگر میشود همرزمی پیدا کرد. مهدی شهید شد و پدر بالای سر پیکر پسرش خدا را شکر میکند و غبطه میخورد.
کتاب حاضر مخاطب را با رشادتها شهدای مدافع حرم افغان آشنا میکند. فرهنگ مردم سوریه و افغانستان و سختیهای زندگی آنان در خلال جنگ را بیان میکند. بار مسئولیتی بر دوش نسل فعلی میگذرد که ناشی از مسئولیتپذیری در برابر رشادت شهیدان مدافع حرم میباشد.
دوستداران زندگی شهیدان، دوستداران ادبیات پایداری و مقاومت و کتابخوانانی که میخواهند از زندگی قهرمانان توشه بردارند مخاطب این کتاب هستند.
فردای بصریالحریر بود و بازماندهها برگشته بودند به دانشگاه یرموک. ولی دنیای همهشان زیرورو شده بود. هر کسی گوشهای را گیر آوردهبود و چسبیدهبود بهش. هیچ کس حوصله دیگری را نداشت؛ انگار درودیوار و تنهایی مأمن بهتری بود برای همهشان؛ سکوت مطلق! این وسط اما پدری هم بود که درست نمیدانست چی به چی شده. هی چشم می چرخاند این طرف و آن طرف تا پسرش را ببیند، بغلش کند و بگوید: نصفه جان شدم تا برگشتی پسر!
نظرات