کتاب میاندار به قلم مسعود امیرخانی تاریخ شفاهی مدافعان حرم را ورق میزند. بعضی از خاطرات شفاهی به شجرهنامه میمانند، هیچگاه از ذهنها پاک نمیشوند، مثل خاطرات شفاهی شهید حسن عبداللهزاده؛ فرمانده عملیات قرارگاه شرق سوریه در کتاب «میاندار». مسعود امیرخانی به همت مصاحبههای پژوهشگری دقیق، به نام علی رستمی، مخاطب را به روزگار جنگ با داعش میبرد و از آخرین اعزام به سوریه سخن میگوید. از خاطرات مردی سخن میگویید که خود میاندار هیئت اباعبدالله (ع) بود، چراغ هیئت را پرفروغ میساخت و حتی در زمان حضور در سوریه به همسرش تاکید میکرد بچهها را هیئت ببر.
شهید حسن عبداللهزاده، فرزند سردار احمد عبدالله زاده و با نام جهادی حمزه در کتاب میاندار خاطرات خود را بیشیله پیله، ساده و صریح بیان میکند. شاید بارزترین شاخصه این کتاب بیان اشتباهها، ترسها، ناکامیها و شکستهای شهید از زبان خودش است. همین امر سبب گره خوردن مخاطب به کتاب میشود؛ چرا که این تفکر را در ذهن مخاطب القا میکند که شهدا از آسمان نیامدهاند. آنها هم همچون ما بین همین مردم زندگی میکردهاند، شیطنتهای کودکیشان را داشتهاند و در همین دنیا امرار معاش میکردهاند، اما دل به دنیا گره نمیزدهاند. کتاب میاندار علیرغم احترام به جایگاه رفیع شهید و شهادت، حسن عبدالله زاده را از طاقچه کلیشهها و تکلفها به متن زندگی مخاطب میآورد و الگویی عملی به نسل حاضر معرفی میکند.
« ما لر بختیاری هستیم» این جمله آغازین کتاب از نگاه خود شهید است. فصل اول کتاب خواننده را با روزگار آبا و اجدادی و کودکی شهید آشنا میسازد. از شیطنتهای عجیب کودکی او همچون جمع کردن کرم از جوی آب، لشکر کشی و دعوابازی و حتی تولدش در اوج عملیات کربلای پنج سخن میگوید.
چند فصل آغازین کتاب، با خاطرات دوران دانشآموزی، همنشینی با اراذل و اوباش مدرسه و هزار و یک جور معلمآزاری گره خورده است. تا اینکه پای حسن عبداللهزاده به هیئت باز میشود و با رضا محمدی آشنا میشود. رضا محمدی معلم مدرسه دهخدا و بچه بسیجی مسجد ائمه اطهار بود. خیلی از رفیقهای حسن هم پرورش یافته دست همین آقا رضا بودند و حسن هم عاشق او و حضور در مدرسه دهخدا شده بود. به هزار و یک بدبختی پای حسن هم به مدرسه دهخدا باز میشود و داستان یک تولد آغاز میشود. تولد به سمت شهادت.
اندک اندک داستان به نقطه اوج خود میرسد و قهرمان داستان درگیر انتخابات سال 88، تحصیل در دانشگاه، عضویت در سپاه میشود. کتاب پس از این از حضور حسن عبدالله زاده در کنار حاج قاسم، عملیاتهای متعدد و آموزش به نیروهای سوری و عراقی توسط شهید سخن میگوید. 13 خرداد 1400 نقطه پرواز حسن عبداللهزاده و نقطه پایان کتاب است.
کتاب میاندار را باید بخوانیم تا با جنایات داعش، عوامل و موسسان آن آشنا شویم تا نگذاریم تاریخ مجدد تکرار شود. کتاب میاندار را باید بخوانیم تا بدانیم امنیت امروزمان را مدیون چه کسانی هستیم؟ بدانیم آنها چه کردهاند و باید چه کنیم؟
این اثر ارزشمند را به علاقهمندان ادبیات پایداری و مقاومت، دستاندکاران امنیت کشور و تاریخ دوستان توصیه میکنیم. مخاطب این اثر دوستداران سیره شهدا و تمام جوانان و بزرگسالان این مرز و بوم هستند.
چون عملیات ترکیبی بود قرار بود قبل از این که ما شروع کنیم به حمله، روس ها ساعت چهار صبح بیایند و آنجا را بکوبند. چهار صبح ما رفتیم آن جا، روس ها نیامدند. چهار و نیم شد، نیامدند. پنج شد، نیامدند. شد پنج و نیم نیامدند. گفتیم گور بابای روس، با آتش خودمان میرویم. قرار شد هواپیما نیاید. ادوات و توپخانه خودمان یک آتش سنگین ریختند. ما روستا را گرفتیم و بچه های فاطمیون آثریا را. یک سری رفتند نقطه ۹ و یک سری داخل نقطه ۱۱۰. یکدفعه دیدیم هواپیماها آمدند؛ ساعت ۸ صبح هواپیما رفت و حوایات را زد. بعد رفت، ابوحکفه مکسر شمالی و مکسر جنوبی را زد و آمد بالا سر نقطه ۹ یک شیرجه زد و یک موشک ول داد وسط فاطمیون. شانس آوردند که این طرف خاکریز بودند و موشک خورد آن طرفش ولی موج انفجار گرفتشان و زمین گیرشان کرد کپ کرده بودند. هواپیما دوباره اوج گرفت رفت بالا یک دور زد و آمد بالای نقطه ۱۰، شیرجه زد و آمد پایین و دوباره زد وسط فاطمیون تعدادی را شهید کرد. تانک که دید این بیست تا شهید شدند ..... به خودش و دور زد. هواپیما انداخت دنبالش، آمد بالای سر تانک. موشک را که شلیک کرد تانک از وسط نصف شد. کمیل بیسیم خودش را زد زمین. سید خادم خودش را میزد. مسئول فاطمیون آثریا که اسمش سلطان بود داد زد: . . .
نظرات