نقد و بررسی کتاب آنک آن یتیم نظرکرده

محسن ذوالفقاری
مدت مطالعه ۶ دقیقه
دسته بندی: نقد و بررسی
نقد و بررسی کتاب آنک آن یتیم نظرکرده نقد و بررسی کتاب آنک آن یتیم نظرکرده

پیشنهاد هیچ مجموعه‌ای را برای صحبت کردن نمی‌پذیرم. چون نه خوب بلدم حرف بزنم و نه حرف‌های خوبی بلدم. این را نه از سر تواضع می‌گویم و نه اهل کلاس و فیس و افاده هستم. اما وقتی پیشنهاد یکی از دوستانم را در خصوص کارگاه نویسندگی در مدرسه مهر علوی شنیدم کمی دست و پایم شل شد و قلقلکم آمد. همان ابتدای به ساکن «نه» نگفتم. «بله» هم نگفتم. منتظر خبر نگه‌شان داشتم. چند دلیل باعث شد تا کمی فکر کنم. اول از همه این مدرسه تمام دانش‌آموزانش یتیم هستند و از نعمت پدر محروم. دوم اینکه چند روز قبلش در صحیفه امام خوانده بودم امام به فرزندش سیداحمد توصیه کرده است هرچیزی را که آموخته است به دیگران بیاموزد و زکات علمش را بدهد. سوم اینکه موضوع، موضوع مورد علاقه‌ام بود و به حد و اندازه خودم ولو کم چیزهایی بلد بودم که منتقل کنم و زکات علم بپردازم. یک روز مانده به شروع کلاس زنگ و تماس‌های مدرسه بیشتر شد و در نهایت جواب «بله» را دادم. از تکالیف دانش‌آموزان در کارگاه این است که هر هفته کتابی را بخوانند. سرعت و مقدار مطالعه‌شان راضی‌کننده به‌نظر می‌رسد. خیلی نمی‌توانستم موضوع و قصه یتیمی‌شان را پیش بکشم و در این خصوص کتابی معرفی کنم البته اینکه کتابی خوبی هم در این زمینه نمی‌شناختم بی‌تاثیر نبود. اصلا پیش کشیدن چنین بحثی برایم سخت بود. زمان گذشت و جهت آشنایی بیشتر بچه‌ها با فضای نوشتن و کتاب و کلمه و هم‌چنین تنوع در روند کارگاه هرچند هفته یکبار مهمانی را دعوت می‌کردم. یک هفته مدیر انتشاراتی را آوردم تا با فضای نشر هم آشنا بشوند. سیر صحبت او رفت سمت قصه زندگی خود بچه‌ها. بچه‌هایی که همان اول کلام‌شان از یتیم‌شان گفتند. چالشی به راه افتاد. من سراپا گوش بودم و مثل بقیه بچه‌ها روی نیمکتی نشسته بودم. مهمان‌مان از حضرت محمد گفت که او هم یتیم بوده است. هم از پدر و هم از مادر. از این گفت که شماها از دو حال خارج نیست یا خیلی بدِ بد میشید یا خیلی خوبِ خوب. توپ را انداخت توی زمین من تا برای هفته‌های آتی یک کتاب مناسب با موضوع زندگانی حضرت محمد معرفی کنم. هرچه گشتم و پرسیدم چیزی متناسب به سن و سال‌شان پیدا نکردم جزء یک اثر به نام «تا محمد» که نایاب بود و کم‌اثر. چاره‌ای نداشتم کتاب خودم را بهشان دادم تا نوبتی بخوانند. طبق پیش‌بینی‌ام از کتاب راضی نبودند. کتاب دیگری که آوازه‌اش را شنیده بودم کتاب آنک آن یتیم نظرکرده بود. سنت و رسم همیشگی‌ام این است که کتاب ابتدا باید از فیلتر خودم رد بشود و بعد به بقیه و مخصوصا دانش‌آموزان پیشنهاد بشود. تا کتاب را دیدم شوکه شدم. چه‌قدر قطور بود. فقط جلد اولش بالای 600صفحه بود. فارغ از حجمش بهش اعتماد کردم. قصه از عبدالمطلب و قربانی‌کردن عبدالله شروع می‌شود. سپس با فوت عبدالله قبل از تولد حضرت محمد ادامه پیدا می‌کند. یتیمی و سختی حضرت محمد قبل از تولدش صورت می‌گیرد. دشواری‌ها در عین زیبایی‌ها کنارهم می‌گذرد تا اینکه حضرت محمد در 6سالگی از طرف مادری هم یتیم می‌شود.

دوســت داریـد ایـن کتاب را داشته باشید؟
مجموعه آنک آن یتیم نظرکرده مجموعه آنک آن یتیم نظرکرده
محمدرضا سرشار
%۱۵
۳۶۹,۷۵۰ تومان

بر خلاف بقیه آثار که چشمی می‌خوانم این اثر را باید اندک‌اندک و جرعه جرعه بخوانم. این ویژگی هم خوب است و هم بد. چرا که بعضی قسمت‌هایش بسیار لطیف و گیراست و آدمی دوست دارد تمام نشود و بعضی بیشتر از بخش‌هایش با ادبیات سختِ تاریخی‌طور نگاشته شده است. هرچه جلوتر می‌رفتم با کلی شخصیت و لوکوشین مواجه میشدم که حفظ کردن اسامی دشوار آن برایم ناممکن بود. نام‌ها و مکان‌هایی که در اصل داستان شاید موضوعیتی نداشت. توصیف‌ها و خرده‌داستان‌های زیادی که گاه باعث میشد سرسری از کنارشان رد بشوم. هرچه در خواندن پیش رفتم در اینکه این اثر را حداقل به دانش‌آموزان پیشنهاد نکنم مصمم‌تر می‌شدم. چرا ممکن است همین نقدهایی که در فوق بیان کردم باعث سکته در مطالعه و دل‌زدگی‌شان شود. اما از حق نگذریم این اثر به خوبی مستندهای تاریخی را در قالب داستان بیان کرده است. فقط اگر نویسنده توانای کشورمان استاد محمدرضا سرشار که خودشان را به اثبات رسانده است بتوانند با بازنویسی ادبیات کتاب را امروزی‌تر و کتاب را خلاصه‌تر جمع کند هم همه‌کس‌پسندتر می‌شود و هم در این وانفسای کمبود کتاب برای حضرت محمد خودی نشان بدهد و بشود به راحتی خواند و لذت برد و معرفی کرد.

اما نقدی که به فیلم «محمد رسول الله» است در این کتاب نیست. چرا که درد یتیمی در آن به خوبی روایت شده است. درد و رنجی که حضرت محمد آن را کشیده و به پوست و استخوان خود چشیده است. صفحه179 کتاب رنج‌نامه‌ای است از یتیمی ایشان:

«محمد چونان دیگر همسالانش، میلی بسیار به بازی و هیاهو نداشت. خاصه از آن روزگار که مادرش، آمنه، در جوانی از جهان بیرون شد، و او، از هر دو سو یتیم گشت، این میل در او، بسیار روی سوی سستی نهاد.

هرچند او هشت سال بیش نداشت، لیک، پیوسته، حزنی ژرف بر سیمایش سایه افکنده بود. بیشتر در خود بود و کم می‌شد که لبان نازکش به لبخندی گشوده شود. با این رو، بردباری‌اش بسیار داشت و نرم‌دل و خوشخو بود. در بازی و غیر آن، هرگز به شدت و زور گرایش نداشت. ذره‌ای خویشتن‌خواهی در وی نبود. بیشتر، دیگران را بر خود مقدم می‌داشت، پیوسته آماده بود تا در راه دوستان، از حق خویش بگذرد.

این‌ها و راستی‌اش در گفتار و کردار، دیگر کودکان را -از خویش و بیگانه- سخت خواستار دوستی و بازی با وی می‌ساخت. محمد اما، خلوت و تنهایی را، از هر بازی دوست‌تر می‌داشت. می‌خواست که به‌حال خویش، در گوشه‌ای آرام باشد، تا به هستی، زندگانی و گذشته خود اندیشه کند. باشد که با یاد آن روزگار کوتاهِ خوش که با مادر سپری ساخته بود، غمِ جانکاهِ یتیمی را، چندی به فراموشی سپارد.»