کتاب باقلوای گس به قلم نفیسه شیرین از یک معضل اجتماعی، به نام فرار مغزها، یک داستان طنز ساخته است، تا هم نهیبی بزند به آقای ایکس و ایگرگ و زد که مسئول مربوطه هستند و اندکی، فقط اندکی کوتاهی کردند، و هم ما را بخنداند. البته که در پس این لبخند باید تلنگری نیز به خودمان بزنیم تا خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب این معضل نریزیم.
باقلوای گس داستان دختری به نام سیما را تصویر میکند که تنهایی به ترکیه مهاجرت میکند. او که مثلا یک مغز شناخته شده ایران را نخبه سوز و نخبه کش میداند و حالا تنها 90 روز مهلت دارد تا خود را به عنوان یک برنامهنویس زبده معرفی کند. او با شخصیتها و چالشهای متنوعی مواجه میشود تا مزه باقلوای گس را حس کند. اولین چالش سیما دزدیده شدن پاسپورت و مدارکش است. حالا او چه خاکی به سر بریزد؟ سیما فهمیده است دنیا قرار است به او سخت بگیرد تا او نسخه بهتری از خودش بشود. آیا او میتواند جایگاه خود را در شرکت جدیدش در ترکیه پیدا کند؟ پس بهتر است داستان را ورق بزنید.
نفیسه شیرین با زبان طنز به خوبی توانسته تبعات و مشکلات پدیده فرار مغزها را ترسیم کند و روی دیگر این سکه که با درد دوری از خانواده و هزار یک مشکل دیگر همراه است را به مخاطب نشان دهد.
برای اینکه بخندیم و در پس این لبخند به یک معضل اجتماعی فکر کنیم.
دانشجویان، نخبگان و اساتید دانشگاه نکتههای لطیفی از این کتاب برمیچینند. علاقهمندان به داستانهای طنز نیز این کتاب را ورق بزنند.
یک زن چینی اندازه قوری چینی کنار تابلویی ایستاده بود و خط به خط میخواند و یادداشت بر میداشت. آن مدل که او تابلو را میخواند، من کنکور نخوانده بودم. او را که دیدم، توریست ذهنم به غلیان آمد به طرف هیوا رفتم که با دقت دو دختر هندی را زیر نظر داشت. گفتم
- بیا این تابلو رو ببین چیزی سر در میاری؟
مثل مراقب سر امتحانات دوید تا کمکم کند. نزدیک تابلو ایستاد. پشت گوشها را خاراند و چشم ریز کرد. نگاهی به زن چینی انداخت تا از روی دست او تقلب کند؛ اما خط او طوری بود که فقط به درد خودش میخورد. شاید یکی از دلایل موفقیت آنها زبان سختشان بود که اطلاعات را در خودش حبس میکرد. هیوا این بار پیشانی را خاراند. ام اومی کرد و دست را به پشت گردن برد و در همان حال منجمد شد. همه نگاه سرسری میکردند و رد میشدند. گفتم:
-نمی خواد به سرورت فشار بیاری. بیا بریم.
نظرات