اولین جلد از مجموعه سهگانه «مست جنگ» با ماجرای جلالالدین آغاز میشود که او را نه به فرزندی سلطان محمد خوارزمشاه که به یاغیگری و می و معشوق میشناختند و همین امر هر روز او را از جانشینی پدر دورتر میکرد تا روزی که خبر حمله مغولان جدیتری از همیشه سوالاتی را در ذهن شخصیت ضدقهرمان ما رقم زد و سرنوشتش را دگرگون میساخت.
مثلا در قسمتی از این رمان پرهیجان تاریخی_تخیلی ، مسعود آذرباد چنین نگاشتهاست که:
((چینش کافوردانها به شکل مربع بود و کافورهای درونشان در حال سوختن و پراکندن دود و بوی خود بودند. در انتهای ضلع بیرونی کافوردانها، سهبت بزرگ، ناتیگای و تنگری و ناآگی قرار داشتند. ناتیگای را از پشم مرغوب و تنگری و ناآگی را از کرک برههای جوان ساخته بودند. در میان مربع، در نزدیکی سه بت بزرگ، اسبی را بر چند نیزه آویخته بودند. با شمشیرمخصوص مغولی از گردن تا شکم اسب را بریده بودند. خون اسب قطره قطره در تشت طلایی زیرش ریخته میشد. تشتی بزرگ که لبالب از خون بود.))
نظرات