کتاب «گور سفید» نوشته مجید قیصری است. او در دوران نوجوانی به عنوان نیروی داوطلب در دفاع مقدس حضور داشته و پس از آن که به ادبیات روی آورد روایت آن دوران به یکی از محوریترین دغدغههایش برای نوشتن بدل گشت. او در داستانهای خود سعی داشته نگاهی واقع گرایانه به حوادث جنگ ایران و عراق داشته باشد و در آثار خود به زشت و نیک این ماجرا بپردازد. در این رمان او ماجرای دو برادر را روایت میکند که چندان سرسازگاری با هم ندارند و هرکدام از سبک زندگی و دیدگاهی متفاوت برخوردار است. راوی ماجرا یکی از دو برادر است که قصه خود را از ترکیه شروع میکند. او با خود به مرور گذشته میپردازد و در این میان رازی را افشا میکند که سالها پنهان مانده است. اینکه برادرش صالح در جنگ بوسنی مفقود نشده است، بلکه وقتی یک اشتباه بزرگ انجام داد دچار عواقب سخت آن شد. مردی که تصمیم داشت تمام پلیدیها را از زمین پاک کند در این داستان خود به یک پلیدی بزرگ تبدیل میشود. قیصری این رمان را پس از نوشتن چندین مجموعه داستان در سال 93 به پایان میرساند اما پس از ویرایش و اصلاح در سال 97 راهی بازار نشر میگرداند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
اینجا نمیتوانم نقش یک مسلمان واقعی (به قول صالح) را بازی کنم. میخواستم بگویم نقش یک آدم باوجدان که یاد صالح افتادم. همیشه میخواستم چهرهی کسانی را که دست نیاز به طرف دیگران دراز میکنند از نزدیک ببینم. نه اینکه ندیده باشم، دیده بودم لحن و کلامشان برایم شنیدنی بود و البته دیدنی. حسی مرا به این سمت، به سمت دیدن شکسته شدن غرور دیگران، سوق میداد. این طوری میتوانستم دلایلی که آنها را مجبور کرده به این امرتن بدهند حدس بزنم. شاید از عاقبت زندگی خودم میترسیدم. نکند من هم روزی جزء صدقه بگیرها شوم. از فقر مثل بیماری واگیردار میترسیدم. دیدن آدمهای نیازمند، فقر و فاقهی دیگران، زندگی را برایم ترسناکتر میکرد. شاید علتش نداشتن پدری بود که باید نقش حامی و پشت خانواده را بازی میکرد. فکر میکردم با دیدن این آدمها میتوانم درد و رنجشان را درک کنم. فکری احمقانه و چرت بیشتر گول زنک بعدها دیدم خباثت بیشتر از اینها درونم ریشه دارد ولی من سعی میکردم نبینمش.
نظرات